شهادت امام حسین (ع) // برگرفته از کتاب لهوف
روضه های شب جمعه :
حرمله بن کاهل تیرى به سوى عبداللّٰه گشود و وى را در دامن عمویش به شهادت رسانید. پس از آن شمر بن ذى الجوشن به خیمههاى حسین علیه السّلام حمله کرد و گفت: آتش به من دهید تا خیمهها را با هر کس که در آن است به آتش کشم.
حسین علیه السّلام فرمود:«فرزند ذى الجوشن! تو آتش را خواستى تا اهلم را آتش زنى، خدا تو را در آتش بسوزاند».
شبث آمد و امام او را نکوهید و او شرمنده بازگشت. راوى گوید: حسین علیه السّلام فرمود: (ایتونی بثوب لا یرغب فیه أجعله تحت ثیابی، لئلاّ أجرّد منه)
«پیراهن کهنهاى به من دهید تا زیر لباسم پوشیده مرا از آن برهنه نکنند». پیراهن تنگى آورده شد، فرمود: «این نه، زیرا این لباس اهل ذلّت است». بعد پیراهن کهنهاى را بگرفت و پارهاش کرد و زیر لباسش پوشید و بعد از شهادت وى را از آن هم برهنه کردند و بردند. بعد امام علیه السّلام شلوارى حبرى بخواست و آن را جدا جدا و تقطیع نموده و پوشید و بدین ترتیب آن را از حیّز انتفاع بیرون کرد و سوراخش نمود تا از بدنش نربایند ولى بعد از شهادتش بحر بن کعب آن را ربود و حسین علیه السّلام را برهنه گذارد.
بعد از عاشورا، دو دست بحر بن کعب در تابستانها چون دو تکّه چوب خشک، خشک شده و در زمستانها در حالى که دو دست او مرطوب بود از آن چرک و خون جارى مىگردید تا آن که خدا هلاکش فرمود. چون جراحات زیاد بر حسین علیه السّلام وارد گردیده و چون خارپشت باقى ماند.
ملعونى خبیث به نام صالح بن وهب المزنى لعنه اللّٰه علیه، ضربتى سخت با نیزه به امام زد که حسین علیه السّلام از آن ضربت از روى اسب بر گونه راست بر زمین فرود آمد بعد برخاست، صلوات اللّٰه علیه. راوى گوید: زینب علیها السّلام از در خیمه بدر آمد و ندا مىکرد: واى برادرم، واى سیّدم، و اى اهل بیتم، کاشکى آسمان بر زمین فرود آمدى و اى کاش کوهها در بستر هامون فرو پاشیدى. شمر به لشکر بانگ زد: در باره این مرد به انتظار چه هستید؟ بعد از هر سوى به امام حمله کردند. زرعه بن شریک(لعنه اللّٰه علیه) ضربهاى بر کتف چپ امام زد، امام نیز ضربهاى بر او وارد کرد که هلاک شد. دیگرى با شمشیر ضربهاى بر دوش امام وارد آورد که امام به چهره بر زمین افتاد و بعد از این ضربت به زحمت مىنشست و بر روى زمین افتاد و خیزان مىرفت.
سنان بن انس نخعى، لعنه اللّٰه علیه، با نیزه به گودى گلوگاه امام زد و بعد نیزه را در آورده و در قفسۀ سینۀ امام فرو برد و باز سنان تیرى انداخت که در گلوگاه امام نشست، امام سقوط کرد و بعد نشست و تیر را از گلوى مبارکش کشید. امّا هر دو کفّ دست را زیر گلو گرفت و چون پر مىشد با آن سر و محاسن مبارک را خضاب مىنمود و مىفرمود: این گونه با خضاب به خونم و حقّ مغصوبم به دیدار پروردگارم مىروم». عمر بن سعد به مردى که در جانب راستش بود گفت: واى بر تو فرود آى و حسین را راحت کن. خولى بن یزید اصبحى پیش تاخت تا سرش را قطع نماید به رعشه افتاد. سنان بن انس لعنه اللّٰه علیه فرود آمد و شمشیرى به حلق مبارک زد در حالى که مىگفت: به خدا من سرت را جدا مىکنم با آن که مىدانم تو فرزند رسول خدایى و بهترین مردم از نظر پدر و مادرى، بعد سر شریف حضرت را برید صلّى اللّٰه علیه و آله.
منبع:
لهوف سید بن طاووس؛ ترجمه میرابوطالبی؛ ص۱۵۵