در خواب خبر شهادتش را داد….
#روضه_های_شب_جمعه :
به نقل از امام باقر علیه السلام : هنگامى که حسین علیه السلام خواست به سوى عراق برود، اُمّ سلمه ـ که خدا از او خشنود باد ـ به سوى او فرستاد. امّ سلمه ، کسى بود که او را پرورش داده بود و حسین علیه السلام ، محبوب ترینِ افراد نزد او بود و امّ سلمه دلسوزترینِ اشخاص نسبت به حسین علیه السلام بود و در نزدش ، در شیشه اى ، تربت حسین علیه السلام ، بود که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله آن را به وى سپرده بود . پرسید : اى پسر عزیزم ! آیا مى خواهى [از مدینه] خارج شوى ؟ به او فرمود : «اى مادر ! مى خواهم به عراق بروم» . اُمّ سلمه گفت : من خداى متعال را به یادت مى آورم که مبادا به سوى عراق بروى . فرمود : «چرا ، اى مادر؟» . اُمّ سلمه گفت : شنیدم که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مى فرماید : «فرزندم حسین ، در عراق کشته مى شود» . اى پسر عزیزم ! تربتت در شیشه اى دربسته ، نزد من است که پیامبر خدا ، آن را به من سپرد . حسین علیه السلام فرمود: «اى مادر ! به خدا سوگند، من کشته مى شوم و از قضا و قدر و حکم واجب و قطعىِ خداى متعال، نمى گریزم». اُمّ سلمه گفت: شگفتا! اگر [مى دانى که] کشته خواهى شد ، کجا [و چرا ]مى روى؟ فرمود: «اى مادر ! اگر امروز نروم ، فردا مى روم و اگر فردا نروم ، پس فردا خواهم رفت . اى مادر ! به خدا سوگند که از مرگ ، گریزى نیست . من ، جایى را که در آن کشته مى شوم و روز آن را و حتّى لحظه شهادتم را و چاله اى را که در آن دفن خواهم شد ، همان گونه مى شناسم که تو را مى شناسم ، و همان گونه به آن مى نگرم که به تو مى نگرم» . اُمّ سلمه گفت : تو آن را دیده اى؟ فرمود : «اگر دوست دارى که جایگاه آرمیدنم و مکان [شهادت] خود و یارانم را نشانت بدهم ، چنین کنم» . اُمّ سلمه گفت : [آرى ،] مى خواهم . ایشان تنها یک بسم اللّه گفت و زمین برایش فرو نشست [و هموار شد] تا آن که جایگاه آرمیدن و مکان [شهادت ]خود و یارانش را به امّ سلمه نشان داد و از همان تربت ، به او داد . امّ سلمه آن را با تربتى که [از زمان پیامبر صلى الله علیه و آله ]نزدش بود ، مخلوط کرد . سپس حسین علیه السلام بیرون آمد و به او فرمود : «من ، روز عاشورا کشته مى شوم» . همان شبى که صبحش حسین علیه السلام کشته شد ، پیامبر خدا صلى الله علیه و آله پریشان و گریان و غبارآلوده ، به خواب اُمّ سلمه آمد . اُمّ سلمه گفت : اى پیامبر خدا ! چرا تو را گریان و غبارآلوده و پریشان مى بینم؟ پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود : «هم اکنون ، پسرم حسین و یارانش را به خاک سپردم» . امّ سلمه ـ که خدا از او خشنود باد ـ بیدار شد و با بلندترین صدایش فریاد زد و گفت : واى پسرم! ساکنان مدینه ، گرد آمدند و به او گفتند : چه پیش آمده است ؟
اُمّ سلمه گفت : پسرم حسین بن على ، کشته شد . به او گفتند : از کجا مى دانى؟ اُمّ سلمه گفت : پیامبر خدا ، گریان و پریشان و غبارآلوده ، به خوابم آمد و به من خبر داد که همان ساعت ، حسین و یارانش را به خاک سپرده است .
آنان گفتند : اینها خواب هاى پریشان است . اُمّ سلمه گفت : بِایستید! تربت حسین ، نزد من است . سپس شیشه اى براى آنان آورد که خون تازه در آن بود.
منبع:
الثاقب فی المناقب؛ ابن حمزه طوسی؛ ص ٣٣٠