دو روایت درباب شهادت امام حسین علیه السلام
روایت اول
امام بر زمین افتاد، بلند شد و نشست. تیری را که در گلوی شریفش نشسته بود بیرون کشید.
سنان دوباره آمد با نیزه، چنان جسم شریفش را آزرد که حضرتش در خاک غلطید.
آنگاه به خولی بن یزید اصبحی گفت: سرش را جدا کن. خولی خنجر در دست پیش رفت، ولی لرزه بر اندامش افتاد و بازگشت.
سنان خود از اسب پیاده شد و سر مبارکش را جدا کرد.
منابع:
ابن اثیر؛ الکامل فی التاریخ؛ ج ۴؛ ص ۷۸
طبری؛ تاریخ؛ ج ۴؛ ص ۳۴۶
————————————————————–
روایت دوم
شهادت حضرت به روایت خطیب خوارزم:
فرزند رسول خدا صلی الله علیه روی زمین افتاده بود. شمر و سنان بالای سرش آمدند. حضرت از تشنگی زبانش را در دهان می چرخاند. شمر با لگد بر سینه مبارکش کوبید و گفت: ای پسر ابوتراب مگر تو نمی گویی پدرت ساقی کوثر است و به هر کس دوست دارد از آب کوثر می دهد. صبر کن تا به دست او سیراب شوی. آنگاه به سنان گفت: سرش را جدا کن.
سنان امتناع کرد و گفت: نمی خواهم در قیامت پیامبر خصم من باشد. شمر خشمگین شد. بر سینه مبارک امام نشست دست به خنجر برد.
حضرت لبخندی زد فرمود: نمی دانی من کیستم که مرا می کشی؟
گفت: به خوبی می شناسمت.
مادرت فاطمه زهراست؛ پدرت علی مرتضاست و جدت محمد مصطفی.
ولی بی باکانه تو را می کشم. آنگاه شمشیر کشید و جسم شریف حضرت را زیر ضربات شمشیر گرفت و در نهایت سر مبارکش را جدا کرد.
منبع:
خوارزمی، مقتل الحسین، ج ۲، ص ۳۶