بیست و دومین جلسه از سلسله درس گفتارهای عقاید امامیه / عصمت انبیاء ۶
شخصی از امام پرسید: آیا شما به عصمت انبیاء قائلید؟ امام فرمودند: بله، شخص پرسید: پس درباره این آیه قرآن کریم که می فرماید:« وَ عَصی ءَادَمُ رَبَّهُ فَغَوَی » چه می گویید؟ حضرت فرمودند: خدا آدم را حجت در زمین قرار داد، خداوند آدم را برای بهشت خلق نکرده بود و معصیت آدم در بهشت بوده نه در زمین و عصمت آدم در زمین است و باید این ماجرا…
اعوذُ بالله مِنَ الشیطان الرّجیم
بسمالله الرّحمن الرّحیم
در علم کلام اگر توسط ادله نقلی و عقلی و برهان مطلبی را اثبات کردیم؛ باید آیات و روایات بر اساس آن اصل و ادله تفسیر گردد. بطور مثال اثبات کردیم با برهان عقلی و ادله نقلی که خداوند متعال نمی تواند جسم داشته باشد و ماده باشد؛ وقتی با برهان این موضوع بیان می شود پس یک اصل است. حال اگر قرآن می فرماید: « وَجَاء رَبُّکَ وَالْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا/و [فرمان] پروردگارت و فرشته[ها] صفدرصف آیند ()» باید به گونه ای این آیه تفسیر شود که برای خدا جسم قائل نشویم و مخالف این اصل نباشد. چون خدا ماده نیست که از نقطه Aبه نقطهB برود لذا علما در این باره می فرمایند جاء رحمت ربک است که رحمت در تقدیر آیه است.
در بحث عصمت انبیاء نیز به همین گونه است وقتی با برهانهای عقلی و نقلی اثبات کردیم که نمی شود انبیاء الهی گناهکار باشند، پس در مراجعه به آیات قرآن باید نوع تفسیر به گونه ای باشد که در تعارض با آیاتی که برای انبیاء عصمت قائل می شوند، نباشد. چون در قرآن کریم تعارض وجود ندارد، قرآن درباره خود می فرماید: «لَا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِیلٌ مِّنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ /از پیش روى آن و از پشتسرش باطل به سویش نمىآید وحى [نامه]اى است از حکیمى ستوده[صفات] (سوره فصلت، آیه ۴۲»؛ لذا تفسیر آیات را باید مناسب باشد و قرآن هم قابلیت تفسیر دارد، امیر المؤمنین(ع) می فرماید: «قرآن حمالٌ ذی وجوه است یعنی حمل کننده وجوه گوناگون است».
پس تفسیر آیات باید به گونه ای باشد که به اصول ما ضربه نزند.
الحّمدُ اللهِ ربِّ العالَمین. بارِئِی الخَلائِقِ اَجمَعین. باعثِ الاَنبیاءِ وَ المُرسَلین وَ الصَّلاهُ وَ السَّلام عَلی اشرفِ الاَنبیاءِ وَ المُرسَلین، حبیبِ الهِ العالَمین اَبَاالقاسِم مُحَمَّد (ص) و عَلی آلهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین و لَعنَهُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین.
یَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ أَیُّهَا الصَّادِقُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یَا حُجَّهَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یَا سَیِّدَنَا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِکَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاکَ بَیْنَ یَدَیْ حَاجَاتِنَا یَا وَجِیها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
با عرض سلام و ادب محضر خواهران و برادران مکرم؛ انشاءالله در طول هفته جزء ۲۲ قرآن را تلاوت خواهیم کرد و ثواب آن را نثار حضرت صادق(ع) هدیه خواهیم نمود.
پیرامون عصمت انبیاء مباحثی را در ۵ الی ۶ جلسه گذشته بیان کردیم؛ آخرین بخش از این بحث بررسی چند نمونه از آیات قرآن است که ظاهر آیه نشان دهنده گناهکار بودن انبیاء الهی است.
در علم کلام اگر توسط ادله نقلی و عقلی و برهان مطلبی را اثبات کردیم؛ باید آیات و روایات بر اساس آن اصل و ادله تفسیر گردد. بطور مثال اثبات کردیم با برهان عقلی و ادله نقلی که خداوند متعال نمی تواند جسم داشته باشد و ماده باشد؛ وقتی با برهان این موضوع بیان می شود پس یک اصل است. حال اگر قرآن می فرماید: «وَجَاء رَبُّکَ وَالْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا/ و [فرمان] پروردگارت و فرشته[ها] صفدرصف آیند (سوره فجر، آیه ۲۲)» باید به گونه ای این آیه تفسیر شود که برای خدا جسم قائل نشویم و مخالف این اصل نباشد. چون خدا ماده نیست که از نقطه Aبه نقطهB برود لذا علما در این باره می فرمایند جاء رحمت ربک است که رحمت در تقدیر آیه است.
در بحث عصمت انبیاء نیز به همین گونه است وقتی با برهانهای عقلی و نقلی اثبات کردیم که نمی شود انبیاء الهی گناهکار باشند، پس در مراجعه به آیات قرآن باید نوع تفسیر به گونه ای باشد که در تعارض با آیاتی که برای انبیاء عصمت قائل می شوند، نباشد. چون در قرآن کریم تعارض وجود ندارد، قرآن درباره خود می فرماید: «لَا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِیلٌ مِّنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ / از پیش روى آن و از پشتسرش باطل به سویش نمىآید وحى [نامه]اى است از حکیمى ستوده[صفات] (سوره فصلت، آیه ۴۲)»؛ لذا تفسیر آیات را باید مناسب باشد و قرآن هم قابلیت تفسیر دارد، امیر المؤمنین(ع) می فرماید: «قرآن حمالٌ ذی وجوه است یعنی حمل کننده وجوه گوناگون است».
پس تفسیر آیات باید به گونه ای باشد که به اصول ما ضربه نزند.
۱ـ عصیان حضرت آدم(ع)
قرآن کریم می فرماید:« وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّهَ وَکُلاَ مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونَا مِنَ الْظَّالِمِینَ / فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وَقُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ / و گفتیم اى آدم خود و همسرت در این باغ سکونت گیر[ید] و از هر کجاى آن خواهید فراوان بخورید و[لى] به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود ( / پس شیطان هر دو را از آن بلغزانید و از آنچه در آن بودند ایشان را به درآورد و فرمودیم فرود آیید شما دشمن همدیگرید و براى شما در زمین قرارگاه و تا چندى برخوردارى خواهد بود (سوره بقره، آیات ۳۶و۳۵)» و در جای دیگری نیز می فرماید:« فَأَکلا مِنهَا فَبَدَت لهَُمَا سوْءَتُهُمَا وَ طفِقَا یخْصِفَانِ عَلَیهِمَا مِن وَرَقِ الجَْنَّهِ وَ عَصی ءَادَمُ رَبَّهُ فَغَوَی / سر انجام هر دو از آن درخت خوردند و عورتهایشان به ایشان نمودار شد و بنا کردند از برگهای بهشت به خودشان بچسبانند ، آدم نافرمانی پروردگار خویش کرد و از راه برفت (سوره طه، آیه ۲۱)»
یکی از تفاسیر این آیه این است که بهشت فضای امر و نهی نیست و دار تکلیف نمی باشد بلکه دنیا است که شامل بایدها و نبایدها می شود پس منظور از عصیان که قرآن فرموده است عصیان دیگری است و آنچه ما از معنی عصیان می دانیم را شامل نمی شود.
تفسیر دیگر آیه این است که این امر، امر مولوی نبوده است؛ امر مولوی، امری است که با ولایت همراه است و شامل بایدها و نبایدها می شود و دستوری که به حضرت آدم(ع) داده شده است امر ارشادی بوده است، امر ارشادی یعنی بهتر است انجام شود و اگر نشود ترک اولی شده است. یعنی بهتر بوده است که آدم از آن درخت تناول نمی کرد؛ حال که خورده است نتیجه اش این است که باید از آن مکان خارج شود. بعضی از مفسرین بر این عقیده اندکه عصیان برای امور مستحبی نیز به کار می رود یعنی اگر کسی ترک اولی کرد نیز در عرب برای او کلمه «عصی» را به کار می برند پس «و عصی آدم» به معنی ترک اولی است.
گروه دیگری از مفسرین معتقدند کلمه «عصی و غوی» بر معنای دیگری هستند و عصیان یعنی ترک اولی، ترک اولی هم یک امر مستحبی است و «غوی» به معنی به مقصود نرسیدن است.
یعنی آدم ترک اولی کرد و از آن درخت تناول کرد و به مقصود خود که ماندن در آن بهشت بود نرسید و اثر وضعی این عمل این است که باید بیاید در دنیا زندگی کند.
مفسرین می گویند: فاعل «فاخرجهما » خداوند نیست بلکه شیطان است و شیطان از آدم خواست از آن درخت بخورد و اثر وضعی عملش این است که باید از آن مکان برود.
برخی دیگر نیز بدون توجه به آن اصولی که اثبات شد معتقدند که این تفاسیر توجیه عمل آدم است و بر طبق این آیه شریفه آدم گناهکار است.
در عیون الاخبار الرضا(ع) آمده است که؛ مأمون مجلسی را فراهم کرد و در آن مجلس علما و بزرگان و ادیان مذاهب گوناگون در آن مجلس بودند و هیچیک از ایشان از آن مجلس خارج نمی شدند مگر اینکه امام حجت را برایشان تمام کرد.
شخصی از امام پرسید: آیا شما به عصمت انبیاء قائلید؟ امام فرمودند: بله، شخص پرسید: پس درباره این آیه قرآن کریم که می فرماید:« وَ عَصی ءَادَمُ رَبَّهُ فَغَوَی » چه می گویید؟ حضرت فرمودند: خدا آدم را حجت در زمین قرار داد، خداوند آدم را برای بهشت خلق نکرده بود و معصیت آدم در بهشت بوده نه در زمین و عصمت آدم در زمین است و باید این ماجرا پیش می آمد که آدم به زمین می آمد و تقدیرات خداوند در روی زمین رقم می خورد و قتی هم که آدم به زمین هبوط کرد حجت و خلیفه خداوند شد. خداوند در قرآن کریم می فرماید:« إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ / به یقین خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است (سوره آل عمران، آیه۳۳)» خداوند حضرت آدم را برگزیده و انتخاب کرده است و این آیه بیان کننده عصمت آدم است.
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَ الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُکَتِّبُ وَ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ قَالُوا حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبَرْمَکِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الصَّلْتِ الْهَرَوِیُّ قَالَ: لَمَّا جَمَعَ الْمَأْمُونُ لِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع أَهْلَ الْمَقَالاتِ مِنْ أَهْلِ الْإِسْلَامِ وَ الدِّیَانَاتِ مِنَ الْیَهُودِ وَ النَّصَارَى وَ الْمَجُوسِ وَ الصَّابِئِینَ وَ سَائِرِ أَهْلِ الْمَقَالاتِ فَلَمْ یَقُمْ أَحَدٌ إِلَّا وَ قَدْ أَلْزَمَهُ حُجَّتَهُ کَأَنَّهُ أُلْقِمَ حَجَراً قَامَ إِلَیْهِ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْجَهْمِ فَقَالَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ تَقُولُ بِعِصْمَهِ الْأَنْبِیَاءِ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَمَا تَعْمَلُ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى (عیون أخبار الرضا علیه السلام ؛ ج۱ ؛ ص۱۹۱)
نظر دیگری که مطرح است این است که عده ای از علما معتقدند خداوند می فرماید: «و عصی آدم ربه فغوی» آدم گناه کرده است از طرفی انبیاء گناه نمی کنند پس نتیجه می گیریم آدم پیامبر نبوده است معتقدند که جریان پیامبری از حضرت نوح(ع) آغاز شده است و حضرت آدم مصطفای الهی بوده است اما پیامبر نبوده است.
داستان حضرت یوسف:
قرآن می فرماید: « وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ / وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ / و چون به حد رشد رسید او را حکمت و دانش عطا کردیم و نیکوکاران را چنین پاداش مىدهیم / و آن [بانو] که وى در خانهاش بود خواست از او کام گیرد و درها را [پیاپى] چفت کرد و گفت بیا که از آن توام [یوسف] گفت پناه بر خدا او آقاى من است به من جاى نیکو داده است قطعا ستمکاران رستگار نمىشوند (سوره یوسف، آیات۲۳و۲۲)» یکی از تفاسیر اشتباهی که درباره این آیات بیان می شود این است که در سوره یوسف چندین بار از کلمه «رب» استفاده شده است؛ در بعضی از این اشارات «رب» به معنی عزیز مصر و تربیت کننده حضرت یوسف می باشد و در موارد دیگر «رب» به معنی خداوند است. ؛ چون در این آیه در ابتدا و انتها سخن از خداوند آمده است کلمه «رب» در این آیه منظور خداوند است؛ و نیز شایسته است پیامبر خدا در این مورد از خدا حیا کند نه از شوهر این زن؛ ولی متأسفانه مشاهده می شود در بعضی از تفاسیر این «رب» به معنی عزیز مصر آمده است و این طور بیان می شود که حضرت یوسف(ع) از عزیز مصر حیا کرد و درخواست همسرش را نپذیرفت؛ اگر این تفسیر را بپذیریم این شبهه ایجاد می شود که اگر غیر از همسر عزیز مصر بود آیا پیامبر خدا درخواست او را می پذیرفت.
در تفسیر و معنی آیات قرآن باید به سیاق آیات توجه کرد و با در نظر گرفتن قبل و بعد آیه آن را تفسیر و ترجمه کرد.
بر طبق آنچه که در این چند جلسه بیان شد از پیامبر الهی توقع می رود در این مورد فقط از خداوند حیا کند نه شخص دیگری.
در ادامه آیات می فرماید:« وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ / و در حقیقت [آن زن] آهنگ وى کرد و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود آهنگ او مىکرد چنین [کردیم] تا بدى و زشتکارى را از او بازگردانیم چرا که او از بندگان مخلص ما بود (سوره یوسف، آیه ۲۴)»نکته دیگر در این داستان که در تفاسیر بسیاری اینگونه بیان شده است که حضرت یوسف(ع) پس از پیشنهاد زلیخا اگر برهان رب را مشاهده نمی کرد به سوی او متمایل می شد، مفسرین بیان می کنند که این برهان شامل: مشاهده روح پدر در آن لحظه بوده اس، یا در آن لحظه که متمایل به گناه شده بود فرشته ای بر او ظاهر شد و او را از این کار منع کرد.
امام رضا (ع)درباره تفسیر این آیه می فرمایند: حضرت یوسف بقدری از این پیشنهاد بی شرمانه زلیخا عصبانی شد که قصد جان را کرد و تصمیم گرفت همانجا زلیخا را بکشد و در این لحظه بود که برهان رب بر او نازل شد و فرشته ای از او خواست که از طرف دیگری برود و کلمه «سوء » در این آیه بمعنی قتل است و «فحشاء» به معنی زنا است.
«وَ أَمَّا قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی یُوسُفَ وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها فَإِنَّهَا هَمَّتْ بِالْمَعْصِیَهِ وَ هَمَّ یُوسُفُ بِقَتْلِهَا إِنْ أَجْبَرَتْهُ لِعِظَمِ مَا تَدَاخَلَهُ فَصَرَفَ اللَّهُ عَنْهُ قَتْلَهَا وَ الْفَاحِشَهَ وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ یَعْنِی الْقَتْلَ وَ الزِّنَاءَ»
در ادامه این داستان؛ قرآن می فرماید: « قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُن مِّنَ الْجَاهِلِینَ / [یوسف] گفت پروردگارا زندان براى من دوستداشتنىتر است از آنچه مرا به آن مىخوانند و اگر نیرنگ آنان را از من بازنگردانى به سوى آنان خواهم گرایید و از [جمله] نادانان خواهم شد (سوره یوسف، آیه ۳۳)» این آیه که پیام کلی را بیان می کند که اگر خداوند عنایت نسبت به پیامبران نداشته باشد آنها هم مرتکب گناه می شوند و این آیه به بحث ما کمک می کند و تأیید کننده این است که پیامبران هم می توانند گناه کنند ولی به لطف، توفیق و علم الهی مرتکب این گناه نمی شوند. این آیه هم بیان می کندکه اگر توفیق الهی نبود حضرت یوسف هم به فحشاء میل پیدا می کرد.
و نیز در داستان حضرت یوسف(ع) برخی از مفسرین بیان می کنند که حضرت یوسف(ع) خدا را در زندان فراموش کرد، این داستان در جلسات گذشته بیان شده است. و البته اینگونه نیست و کلمه «رب» که در این آیه بیان شده است منظور عزیز مصر است « وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْکُرْنِی عِندَ رَبِّکَ فَأَنسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ / و [یوسف] به آن کس از آن دو که گمان مىکرد خلاص مىشود گفت مرا نزد آقاى خود به یاد آور و[لى] شیطان یادآورى به آقایش را از یاد او برد در نتیجه چند سالى در زندان ماند (سوره یوسف، آیه۴۲)» و این تفسیر با عصمت انبیاء مغایرت دارد چون شیطان بر مخلَصین تسلطی ندارد و خداوند حضرت یوسف(ع) را جزء مخلصین معرفی می کند.
پس تفسیر درست این است که «فانساه» به شخصی بر می گردد که از زندان آزاد شد.
داستان حضرت داوود:
حضرت داوود مشغول نماز بود در همین حین ابلیس به صورت یک پرنده ای آمد و حضرت داوود نمازش را رها کرد و به سمت پرنده رفت و خواست پرنده را بگیرد ، آن پرنده داخل خانه اوریا شد و همسر اوریا در منزل مشغول غسل بود وقتی حضرت داوود او را مشاهده کرد، نفسش بر او غلبه کرد، همسر اوریا از این زنا حامله شد. داود از ترس افتضاح ورسوایی به مقام پرده پوشی برآمد و به اوریا دستور دادبه خانه اش رفته و با همسرش نزدیکی کند.تا حامله بودن همسر اوریا به خود وی منتسب گردد.ولی اوریا امتناع نمود و گفت که آقا و سرور من «یوآب» و غلامان وی برای جنگ در صحرا به سر برند و من به خانه بروم و مشغول خوردن و آشامیدن و… شوم؟ نه…هرگز… به جان عزیزت سوگند من هرگز این کار را انجام نمی دهم. چون داود از پرده پوشی ماجرا مأیوس و ناامید گردید. آن روز اوریا را نزد خویش نگه داشت و او را دعوت نمود که نزد وی غذا و مشروب بخورد و او را مست نمود.فردای آن روز داود به امیر لشکرش یوآب نوشت که اوریا را در یک جنگ شدید پیشاپیش لشکر قرار دهید سپس او را تنها بگذارید تا کشته شودو بعد بازگشت و همسر داغدار را رسما عقد کرد. حضرت رضا(ع) پس از شنیدن این داستان بسیار ناراحت شد و فرمودند: آیا به پیامبر خدا نسبت زنا می دهید؟ آیا می گویید پیامبر خدا نمازش را رها کرده است؟ و سپس حضرت داستان را برای ایشان بیان می کند و می فرماید: حضرت داوود با همسر اوریا ازدواج کرده است ولی نه براساس این داستان؛ اولین کسی که خدا در شریعت الهی اجازه داده است که زنی که بیوه است با مرد دیگری ازدواج کند همسر اوریا بوده است که شوهرش در جنگ شهید می شود واین زن پس از مدتها و پس از نگه داشتن عِده، خداوند برای اولین بار این حکم را صادر می فرماید که زنان بیوه می توانند پس از نگه داشتن عده با مرد دیگری ازدواج کنند و به حضرت داوود اجازه می دهد با این زن ازدواج کند.
وَ أَمَّا دَاوُدُ ع فَمَا یَقُولُ مَنْ قِبَلَکُمْ فِیهِ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْجَهْمِ یَقُولُونَ إِنَّ دَاوُدَ ع کَانَ فِی مِحْرَابِهِ یُصَلِّی فَتَصَوَّرَ لَهُ إِبْلِیسُ عَلَى صُورَهِ طَیْرٍ أَحْسَنَ مَا یَکُونُ مِنَ الطُّیُورِ فَقَطَعَ دَاوُدُ صَلَاتَهُ وَ قَامَ لِیَأْخُذَ الطَّیْرَ فَخَرَجَ الطَّیْرُ إِلَى الدَّارِ فَخَرَجَ الطَّیْرُ إِلَى السَّطْحِ فَصَعِدَ فِی طَلَبِهِ فَسَقَطَ الطَّیْرُ فِی دَارِ أُورِیَا بْنِ حَنَانٍ فَأَطْلَعَ دَاوُدُ فِی أَثَرِ الطَّیْرِ فَإِذَا بِامْرَأَهِ أُورِیَا تَغْتَسِلُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهَا هَوَاهَا وَ کَانَ قَدْ أَخْرَجَ أُورِیَا فِی بَعْضِ غَزَوَاتِهِ فَکَتَبَ إِلَى صَاحِبِهِ أَنْ قَدِّمْ أُورِیَا أَمَامَ التَّابُوتِ فَقُدِّمَ فَظَفِرَ أُورِیَا بِالْمُشْرِکِینَ فَصَعُبَ ذَلِکَ عَلَى دَاوُدَ فَکَتَبَ إِلَیْهِ ثَانِیَهً أَنْ قَدِّمْهُ أَمَامَ التَّابُوتِ فَقُدِّمَ فَقُتِلَ أُورِیَا فَتَزَوَّجَ دَاوُدُ بِامْرَأَتِهِ قَالَ فَضَرَبَ الرِّضَا ع بِیَدِهِ عَلَى جَبْهَتِهِ وَ قَالَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ لَقَدْ نَسَبْتُمْ نَبِیّاً مِنْ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ إِلَى التَّهَاوُنِ بِصَلَاتِهِ حَتَّى (عیون أخبار الرضا علیه السلام ؛ ج۱ ؛ ص۱۹۱)
سئوال: در آیات قرآن مشاهده می شود که وقتی درباره بهشت صحبت می شود خداوند می فرماید «خالدین فیها» اگر بهشت جاودانه است پس چگونه حضرت آدم (ع) از بهشت خارج شد؟
پاسخ: برخی از مفسرین معتقدند بهشت دارای درجات گوناگونی است و همه این درجات خلود و جاودانگی شامل آنها نمی شود و این مکانی که حضرت آدم(ع) در آن بوده است پایین ترین درجه بهشت بوده است که می توان از آن خارج شد؛ بعضی دیگر از مفسرین معتقدند این بهشت که در قرآن خداوند به آن اشاره می کند مربوط به بعد از دنیا می شود و این بهشت منظور باغی است که حضرت آدم (ع) در آنجا بوده است. ولی آنچه که مهم است این است که فضای دنیوی نبوده است و پس از آن هبوط پیدا کرده است و باید و نباید ها مربوط به زمین و دنیا می شود.
سئوال: قرآن می فرماید: « فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ / سپس آدم از پروردگارش کلماتى را دریافت نمود و [خدا] بر او ببخشود آرى او[ست که] توبهپذیر مهربان است (سوره بقره، آیه۳۷)» خداوند توبه حضرت آدم را پذیرفت، اگر آنچه به حضرت آدم امر شده بوده ارشادی است پس چرا توبه کرد؟
پاسخ: در این باره نیز مفسرین معتقدند که توبه به معنی بازگشت است و خاتم الانبیاء(ص) که مرتکب هیچ گناهی نمی شوند روزی هفتاد بار استغفار می کنند، منظور از توبه این نیست که حتماً شخص مرتکب گناهی شده باشد بلکه به این معنی است که بازگشت به سوی خداست، دلیل گریه ایشان هم این بوده است که چون از آن فضا خارج شده و به فضای نا آشنایی آمده است.
البته اینها همه توجیهاتی است که درباره این آیات بکار برده می شود ولی بر اساس آنچه تاکنون با ادله عقلی ونقلی و آیات قرآن ثابت شد پیامبران دارای عصمت هستند، و با توجه به این آیات حضرت آدم(ع) از پیامبران الهی نبوده است و تنها آیه ای که درباره عصمت ایشان آمده آیه « إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ / به یقین خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است (سوره آل عمران، آیه ۳۳)» است که در این آیه نیز آل عمران و آل ابراهیم نیز برگزیده شده اند و این آیه دلیل پیامبری حضرت آدم نیست زیرا خیلی اشخاص مصطفای الهی بوده اند ولی پیامبر نبوده اند مانند حضرت صدیقه که گزینش شده اند توسط خداوند.
سئوال: درباره حضرت موسی که شخصی را به قتل می رساند قرآن می فرماید: « وَدَخَلَ الْمَدِینَهَ عَلَى حِینِ غَفْلَهٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلَانِ هَذَا مِن شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِن شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِینٌ / قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ / و داخل شهر شد بىآنکه مردمش متوجه باشند پس دو مرد را با هم در زد و خورد یافتیکى از پیروان او و دیگرى از دشمنانش [بود] آن کس که از پیروانش بود بر ضد کسى که دشمن وى بود از او یارى خواست پس موسى مشتى بدو زد و او را کشت گفت این کار شیطان است چرا که او دشمنى گمراهکننده [و] آشکار است / گفت پروردگارا من بر خویشتن ستم کردم مرا ببخش پس خدا از او درگذشت که وى آمرزنده مهربان است (سوره قصص، آیات ۱۶و۱۵)»
پاسخ: توبیخی از جانب پروردگار نبوده است بلکه خود حضرت موسی(ع) نزد خدا اعتراف می کند. دو نفر با هم منازعه می کردند، یکی از این افراد از پیروان حضرت موسی بود و از حضرت موسی درخواست کمک نمود حضرت موسی وارد درگیری شد و مشتی به طرف مقابل زد که باعث مرگ این شخص شد. مفسرین در این قسمت آیه بحث دارند که «هذا من عمل الشیطان» کدام است؟ و مفسرین بر این عقیده اند که فریاد آن شخص که طلب کمک کرده است عمل شیطان بوده است که باعث شد حضرت موسی هم به ماجرا کشیده شود. قتل غیر عمد گناه محسوب نمی شود ولی مجازات اجتماعی دارد، قرآن هم می فرماید: « فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ / موسى ترسان و نگران از آنجا بیرون رفت [در حالى که مى]گفت پروردگارا مرا از گروه ستمکاران نجات بخش (سوره قصص، آیه ۲۱)»این خوف به معنی نا امنی است و با حالتی نا امنی از آن شهر بیرون رفت درباره امام حسین(ع) هم اینگونه است که ایشان با حالت نا امنی مکه را ترک کرد.
انشاءالله از جلسه آینده وارد مباحث نبوت خاصه خواهیم شد