بیست و ششمین جلسه از سلسله درس گفتارهای عقاید امامیه / نبوت خاصه ۴
ولید بن مغیره مخزومی که سخنوری نیرومند و از سران بلندپایه و سرشناس عرب به شمار میرفت درباره قرآن چنین میگوید: « یا عجبا لما یقول ابن ابی کبشه ، فو الله ما هو بشعر و لا بسحر و لا بهذی جنون و ان قوله لمن کلام الله. . . ، آن چه فرزندابن ابى کبشه (مشرکان، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را با این عنوان یاد میکردند و او را به«ابو کبشه»نسبت میدادند. او مردی از قبیله«خزاعه»بود که در دیانتبا قریش مخالفت ورزید. گویند او جد مادری پیامبر بود که او را به وی نسبتمیدادند.) مىسراید، به خدا سوگند!نه شعر است و نه سحر و نه گزاف گویى بىخردان، بىگمان گفته او، سخن خداست. . . »
اعوذُ بالله مِنَ الشیطان الرّجیم
بسمالله الرّحمن الرّحیم
الحّمدُ اللهِ ربِّ العالَمین. بارِئِی الخَلائِقِ اَجمَعین. باعثِ الاَنبیاءِ وَ المُرسَلین وَ الصَّلاهُ وَ السَّلام عَلی اشرفِ الاَنبیاءِ وَ المُرسَلین، حبیبِ الهِ العالَمین اَبَاالقاسِم مُحَمَّد (ص) و عَلی آلهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین و لَعنَهُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین.
یَا أَبَا الْحَسَنِ یَا عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَیُّهَا الْهَادِی النَّقِیُّ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یَا حُجَّهَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یَا سَیِّدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِکَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاکَ بَیْنَ یَدَیْ حَاجَاتِنَا یَا وَجِیها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
نثار امام هادی (ع) صلواتی هدیه نمایید. انشاءالله در طول هفته جزء ۲۶ قرآن را تلاوت خواهیم کرد و ثوابش را نثار امام هادی (ع) تقدیم خواهیم نمود.
بحث ما پیرامون قرآن است و این جلسه را به اعجاز قرآن اختصاص میدهیم.
قبلاً در بحث نبوت عامه راجع به معجزه صحبتهایی کردیم و گفتیم معجزه از ناتوانی و عجز میآید، چون بشر عاجز از انجام آن است و نمیتواند مثل آن را بیاورد به آن معجزه میگویند. از خصوصیات معجزه این است که مقرون به ادعاست. یعنی پیغمبری میآید و ادعای نبوت میکند و برای آنکه ادعایش اثبات شود معجزه میآورد.
در اینجا بحث دیگری مطرح میشود که معجزاتی که حضرات انبیاء و به طور خاص پیغمبر (ص) میآورند، ضرورت ذاتی نبوت است یا ضرورت دفاعی؟ اول تفاوت این دو را بگوییم: ضرورت ذاتی یعنی در ذات امر پیغمبری معجزه وجود دارد و کسی پیغمبر نیست مگر اینکه معجزه داشته باشد. ضرورت دفاعی یعنی پیغمبر دینش را عرضه میکند و حرف حق را میزند. اگر همه قبول کنند و مشکلی نباشد نیازی به معجزه نیست. معجزه برای آن دسته از کسانی است که انکار میکنند و دنبال دلیلی هستند که لِیَطمّئن قلبی شوند و دلشان آرام شود و اطمینان پیدا کنند؛ و آن موقع است که پیغمبر معجزهای را نشان میدهد. علمای ما در جواب این سؤال فرمودهاند: امر دوم، یعنی معجزه ضرورت دفاعی دارد. یعنی پیغمبر اکرم دینش را ارائه کرده است، خیلیها که فطرتشان را پاک نگه داشته بودند و وجودشان آلوده دنیا نبوده و آمادگی پذیرش حرف حق را داشتند با همان اولین صحبتهای پیغمبر و شنیدن آیات الهی حرف حق را قبول کردند و درخواست معجزه نکردند. اما طیفی هم بودند که نیازمند معجزه بودند و درخواست معجزه کردند و پیامبر خدا هم ارائه کردند. مثلاً در قرآن میفرماید:
« وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ مُبَشِّرًا وَنَذِیرًا / و آن [قرآن] را به حق نازل کردیم و به حق هم نازل شد، و تو را جز بشارت دهنده و بیم رسان نفرستادیم(سوره اسراء، آیه ۱۰۵)». حال اگر وجودی آمادگی دریافت حق را داشته باشد میپذیرد و نیازی به معجزه نیست.
« اللَّهُ الَّذِی أَنزَلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ وَالْمِیزَانَ وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّ السَّاعَهَ قَرِیبٌ/ خدا همان کسى است که کتاب و وسیله سنجش را به حق فرود آورد و تو چه مىدانى شاید رستاخیز نزدیک باشد (شوری، آیه ۱۷).»نیازی به معجزه در ذاتش نیست.
این آیه صراحت بیشتری در این بحث دارد. « وَیَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ هُوَ الْحَقَّ وَیَهْدِی إِلَى صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ/ و کسانى که از دانش بهره یافتهاند مىدانند که آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده حق است و به راه آن عزیز ستوده[صفات] راهبرى مىکند(سوره سباء، آیه۶)» آنهاییی که به ایشان علم داده شده (دانشمندان و کسانی که معرفت دارند) میفهمند آنچه که تو از طرف خدا آوردهای حق است و مردم را به راه خداوند متعال هدایت میکند. لذا اینها درخواست معجزه نمیکنند و اعجاز برای اینها نیست.
دستهای دیگر نه تنها قبول میکنند بلکه انقلاب هم به ایشان دست میدهد. و «وَإِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ / و چون آنچه را به سوى این پیامبر نازل شده بشنوند مىبینى بر اثر آن حقیقتى که شناختهاند اشک از چشمهایشان سرازیر مىشود مىگویند پروردگارا ما ایمان آوردهایم پس ما را در زمره گواهان بنویس(سوره مائده، آیه۸۳)». یعنی خیلیها وقتی قرآن را از پیامبر میشنیدند نه تنها قبول میکردند بلکه بسیار گریه میکردند و برایشان حقانیت این سخن آشکار بود. اینچنین آدمهایی نیازی به معجزه و شقالقمر و غیره ندارند.
از جمله اعجازِ خود قرآن، که تحدی کند که اگر راست میگویید یک سوره مانند آن بیاورید. که مخاطبش این دسته نیستند. امام صادق (ع) میفرمایند: سنت الهی بر آن جاری است که هرگز حق با باطل اشتباه نگردد و هیچ حقی بصورت باطل جلوه ننماید و هیچ باطلی به صورت حق نمود نکند. اگر چنین نبود هرگز راهی برای شناخت حق از باطل وجود نداشت. یعنی حق خیلی شفاف و روشن است و در ذات این ارائه معجزه وجود ندارد.
اما طیفی هم هستند که نیازمند معجزهاند. ما در مواجهه با دعوت انبیاء مردم را به سه دسته کلی تقسیم میکنیم: ۱ـ افرادی که آمادگی پذیرش حرف حق را دارند و به محض شنیدن منقلب میشوند و با همه وجودشان میپذیرند و میفهمند که این حق است. و اینها نیازی به معجزه ندارند. ۲ـ دستهای دیگر به قدری غرق در دنیا و شهوت و پول و مقام شدهاند که با هر اندازه معجزه هم هدایتپذیر نیستند و خودشان هم میدانند و معجزه ها را هم انکار کرده و سحر میدانند. این گروه هم نیازی به معجزه ندارند. ۳ـ دسته دیگری هم هستند که به قول امروزیها نه سفیدند و نه سیاه، بلکه خاکستریند. اینها اگر معجزه ببینند یقینشان کامل میشود. پس معجزه برای این طیف است.
قرآن کریم میفرماید: (آیاتی است که بحث اعجاز قرآن را اثبات میکند.) « وَإِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَهٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءکُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ/ و اگر در آنچه بر بنده خود نازل کردهایم شک دارید پس اگر راست مىگویید سورهاى مانند آن بیاورید و گواهان خود را غیر خدا فرا خوانید(سوره بقره، آیه۲۳)». سؤال این است که قرآن تحدی میکند که یک آیه بیاورید. اعراب هم یک سری جمله فصیح و بلیغ میآورند، از کجا معلوم که این مثل آیههای قرآن نباشد؟ اول اینکه خودِ قرآن خصوصیت کلی را بیان کرده است، که مثل این (قرآن) بیاورید. حالا خصوصیت این (قرآن) چیست که مثل او باید بیاورند؟ این را ما که غیر عرب هستیم به سختی درمییابیم، پیشتر که برویم جملات خودِ اعراب را میخوانیم، در بین اعراب فصیح و بلیغ که تنها هنرشان در آن زمان و بالاخص در آن سرزمین بحث سخنوری و خطابه و شعر و نظم و … بوده، بزرگانشان ادعا کردند که این کلام چیز دیگری است و از جنس دیگری است.
خدا به آنها میگوید و آنها میفهمند که «مِن مثلهِ» یعنی چه. یعنی نیاز نبوده که خدا در قرآن شاخص بگوید، آنقدر شفاف و بارز بوده تافته جدا بافته بودنِ قرآن از بقیه متنها که خدا دیگر ریز به ریز راجع به آن صحبت نکرده. آن قدر برای بزرگان خودِ اعراب روشن بوده که نمیتواند کلام بشر باشد که اصلاً نیازی نبوده که خدا شاخصه بدهد. و تاریخ هم گواه داد که مانندش را نتوانستند بیاورند.
اگر کسی انس با قرآن پیدا کند وقتی سراغ نهجالبلاغه برود میفهمد که زمین تا آسمان با هم تفاوت دارند، نهجالبلاغه به نسبت کلام دیگران خیلی فصیح و بلیغ است اما با قرآن قابل مقایسه نیست. چون هر چه هم باشد کلام بشر است، به همین دلیل گفتهاند «فوقَ کلام مخلوق و دون الکلام الخالق/ نهجالبلاغه بالاتر از کلام مخلوق و پایینتر از کلام خالق است.» نمونه بارز آن این است که کلام امیرالمؤمنین فوقالعاده سخت است، حتی تدریسش در حوزه و دانشگاه هم کار هر کسی نیست، به خاطر اینکه شما شروع نهجالبلاغه را ببینید، یک واژه را سه صفحه توضیح دادهاند که معنایش مشخص شود اما قرآن اینگونه نیست، در عین فصیح بودن و بلیغ بودن و مفاهیم و معارف بالا داشتن خیلی روان است و آهنگین است و به راحتی میتوان حفظش کرد و با عموم مردم ارتباط برقرار میکند. اما نهجالبلاغه اینطور نیست و عموم مردم نمیتوانند با آن انس بگیرند.
بحث این است که آن چیزی که در قرآن به آن تحدی شده، مخاطبش متوجه شده که تحدی چه میگوید. تحدی در لغت یعنی هل من مبارز طلبیدن. فقط قرآن نیست که تحدی می کند بلکه در همه معجزات تحدی همراه است ، یعنی حضرت موسی هم که عصایش را اژدها کرد شاید به زبان نیاورده باشد اما عملاً تحدی کرده است که اگر کسی میتواند مانند اینکار را انجام دهد. این کاری که شما میکنید چشمبندی است، قرآن هم میفرماید :« قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى/ گفت [نه] بلکه شما بیندازید پس ناگهان ریسمانها و چوبدستىهایشان بر اثر سحرشان در خیال او [چنین] مىنمود که آنها به شتاب مىخزند(سوره طه ،آیه ۶۶)» خیال کردند، یعنی با قوه خیال مخاطب بازی میکنند، دقیقاًمثل کاری که در شعبدهبازی اتفاق میافتد. ولی اینجا دیگر خیال نبود و رسماً عصا تبدیل به اژدها شد.
پس همه معجزات در کنارش تحدی هم دارد که اگر میتوانید مانند این بیاورید، بعد بشر نمیتواند مانند آن بیاورد و اثبات میشود که از طرف خداست و معجزه است و در نتیجه این آدم هم از طرف خداست.
قرآن هم همین گونه تحدی میکند. ابتدا میگوید اگر میتوانید ده سوره بیاورید، بعد میفرماید کمتر از یک سوره بیاورید؛« أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَیَاتٍ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ/ یا مىگویند این [قرآن] را به دروغ ساخته است بگو اگر راست مىگویید ده سوره برساختهشده مانند آن بیاورید و غیر از خدا هر که را مىتوانید فرا خوانید (سوره هود، آیه ۱۳)»؛ مدتی می گذرد نمی توانند سپس می فرماید: اگر میتوانید یک سوره بیاورید. باز هم نمیتواندند « أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ/ یا آنها میگویند: «او قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده است»؟ بگو: «اگر راست میگویید، یک سوره همانند آن بیاورید، و غیر از خدا هر کس را میتوانید (به یاری) طلبید!(سوره یونس، آیه۳۸)»، مدتی که می گذرد میفرماید که اگر میتوانید یک آیه بیاورید. که آن را هم باز نتوانستند بیاورند. « فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقِینَ / اگر راست میگویند سخنی همانند آن بیاورند (سوره طور، آیه ۳۴ )».
در آیه دیگری می فرماید: « وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاء نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحَى إِلَیَّ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ / و چون آیات روشن ما بر آنان خوانده شود آنانکه به دیدار ما امید ندارند مىگویند قرآن دیگرى جز این بیاور یا آن را عوض کن بگو مرا نرسد که آن را از پیش خود عوض کنم جز آنچه را که به من وحى مىشود پیروى نمىکنم اگر پروردگارم را نافرمانى کنم از عذاب روزى بزرگ مىترسم (سوره یونس، آیه ۱۵)» تعدادی آمدند شبهه کردند که پیغمبر اگر راست میگویی قرآن دیگری بیاور، یا این را عوض کن. پیغمبر در جواب آنها گفت: چرا من این را عوض کنم؟ اگر شما راست میگویید عین همین را بیاورید که معلوم شود این قرآن با آنچه شما میگویید فرق دارد.
که تقاضای معجزه از جانب کسانی مطرح میشود که حالت انکار داشتند ولی امید به بازگشتشان بوده. ولی بحث دیگری هم هست که طیفی بودند که ایرادات بنیاسرائیلی میگرفتند و معجزات عجیب غریب میخواستند. آیاتی هم راجع به ایشان است از جمله اینکه قرآن می فرماید: « وَقَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأَرْضِ یَنبُوعًا / وْ تَکُونَ لَکَ جَنَّهٌ مِّن نَّخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَنْهَارَ خِلالَهَا تَفْجِیرًا / أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاء کَمَا زَعَمْتَ عَلَیْنَا کِسَفًا أَوْ تَأْتِیَ بِاللّهِ وَالْمَلآئِکَهِ قَبِیلًا / و گفتند تا از زمین چشمهاى براى ما نجوشانى هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد/ یا [باید] براى تو باغى از درختان خرما و انگور باشد و آشکارا از میان آنها جویبارها روان سازى / یا چنانکه ادعا مىکنى آسمان را پاره پاره بر [سر] ما فرو اندازى یا خدا و فرشتگان را در برابر [ما حاضر] آورى (سوره اسراء ،آیات ۹۰تا ۹۲)»و نه خدا به ایشان جواب داده است و نه پیغمبر، زیرا اینها اصلاً مسلمان نمیشدند و فقط بهانه میآوردند.
نکته بعدی بحث تشخیص اعجاز است که بسیار مهم است. تشخیص اعجاز به عهده صاحبنظران و اهل فن آن اعجاز است. یعنی وقتی عصا به اژدها تبدیل میشود اولین کسانی که ایمان آوردند خودِ ساحران بودند. وقتی این ساحر که در امر سحر اهل فن است سجده میکند تکلیف بقیه هم مشخص میشود. یعنی اگر تعدادی از مردم عادی ایمان بیاورند خیلی حجت نیست، زیرا شاید مردم عادی نتوانند بین سحر و اعجاز تشخیص دهند. همین الان اگر کسی بیاید و چشمبندی انجام دهد و بعد یک عالِمی بیاید و کرامتی نشان دهد ممکن است نتوانیم تشخیص دهیم که کدام کرامت الهی است و کدام چشمبندی! به همین دلیل است که امروزه بازار عرفانهای کاذب گرم است، زیرا مردم نمیدانند، میروند میبینند عالِمی نشسته و از مکنونات قلبی اینها خبر میدهد و مردم میگویند حتماً رحمانی است، چه بسا ممکن است نماینده شیطان باشد و اجنه برایش خبر بیاورند یا مانند مرتاضهای هندی که قدرت بشری زیادی دارند. پس ما مردم نمیتوانیم تشخیص بدهیم که این کار تردستی است یا کرامت من عندالله. ولی آن کسی که خود اهل فن است میفهمد. نقل است علامه طباطبائی ظاهراً به هند سفر کرده بودند. یکی از این مرتاضها به حیوانی اشاره می کند و حیوان میافتد و با قدرتی که داشته جان حیوان را میگیرد. علامه طباطبائی هم برای اینکه حقانیت اسلام را نشان دهد نگاهی به حیوان میکند و حیوان بلند میشود.
برخی از صحبتهای بزرگان عرب که در کتاب علوم قرآن مرحوم آیتالله معرفت جمعآوری شده است:
ولید بن مغیره مخزومی که سخنوری نیرومند و از سران بلندپایه و سرشناس عرب به شمار میرفت درباره قرآن چنین میگوید: « یا عجبا لما یقول ابن ابی کبشه ، فو الله ما هو بشعر و لا بسحر و لا بهذی جنون و ان قوله لمن کلام الله. . . ، آن چه فرزندابن ابى کبشه (مشرکان، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را با این عنوان یاد میکردند و او را به«ابو کبشه»نسبت میدادند. او مردی از قبیله«خزاعه»بود که در دیانتبا قریش مخالفت ورزید. گویند او جد مادری پیامبر بود که او را به وی نسبتمیدادند.) مىسراید، به خدا سوگند!نه شعر است و نه سحر و نه گزاف گویى بىخردان، بىگمان گفته او سخن خداست. . . » این آدم میفهمد که جنس این کلام چیز دیگری است و قرآن به امثال این فرد میگوید اگر میتوانید مانندش را بیاورید.
در جایی از کنار پیغمبر عبور میکرد و آیاتی از سوره مؤمنون را که پیغمبر داشت در نماز میخواند شنید و گفت: «و الله لقد سمعت من محمد آنفا کلاما ما هو منکلام الانس و لا من کلام الجن، و الله ان له لحلاوه، و ان علیه لطلاوه، و ان اعلاهلمثمر، و ان اسفله لمغدق. و انه یعلو و ما یعلى،/ به خدا سوگند!چندى پیش ازمحمد صلى الله علیه و آله سخنى شنیدم که نه به سخن آدمیان مىمانست و نه به سخن پریان. بهخدا سوگند!سخن او شیرینى ویژهاى و رویه زیبایى دارد. هم چون درختى برومند و سر بر افراشته، که بلنداى آن پر ثمر و اثر بخش و پایه آن استوار است و ریشهمستحکم و گسترده دارد. همانا بر دیگر سخنان برترى خواهد یافت و سخنى دیگربر آن برتر نخواهد گردید». سند آن هم تفسیر طبری و سیره ابن هشام و العصابه ابن هجر و درُالمنصور و مستدرک حاکم و کتب معتبر اهل سنت.
طفیل بن عَمرو دوسی که مردی شاعرپیشه بااندیشه از اشراف قریش بود عازم خانه خدا شد. عدهای از قریش کنارش آمدند که نگذارند حرفهای پیغمبر را بشنود، زیرا پیغمبر در مسجدالحرام نماز و قرآن میخواند که افرادی که به آنجا رفت و آمد میکنند بشنوند، و خیلیها هم میشنیدند و جذب میشدند. اما موفق نشدند و طفیل حرفهای پیغمبر را شنید و به نزد قومش رفت و داستانش را تعریف کرد که من کلامی با این ویژگیها شنیدم و همه قومش اسلام را پذیرفتند که یکی از مبلغین اسلام هم شد. و اینگونه میگوید: محمد (ص) را در مسجد یافتم، سخن او را شنیدم، خوشایندم آمد، به دنبال او روانه شدم و با خود گفتم وای بر تو! گوش فرا ده اگر سخن راست گوید بپذیر و اگر نادرست بود نشنیده بگیر. درِ خانه خدمت او شتافتم و عرضه داشتم آنچه داری بر من عرضه کن، او اسلام را بر من عرضه کرد و آیاتی چند از قرآن بر من تلاوت نمود، به خدا سوگند چنین سخنی شیوا و جالب نشنیده بودم و مطالبی ارجمندتر از آن نیافته بودم، از این رو اسلام آوردم و شهادت به حق را از دل و جان و بر زبان جاری ساختم.
نضربن حارثه بن کلده از سران قریش و تیزهوشان عرب که دشمنی آشکاری با پیغمبر داشت میگوید: به خدا سوگند پیشآمدی برایتان رخ داده که تاکنون چارهای برای آن نیندیشیدهاید. پیغمبر در میان شما جوانی بود آراسته، مورد پسند همگان، در سخن راستگوترین و در امانتداری بزرگوارترین شما بود تا هنگامی که موهای سفید در دو طرف گونهاش هویدا گشت (یعنی به ۴۰ سالگی رسید) و آورد آنچه را که آورد. آنگاه گفتید ساحر است، نه به خدا سوگند هرگز به ساحری نمیماند. گفتید کاهن است، نه به خدا سوگند هرگز سخن او به سخن کاهنان نمیخورد. گفتید شاعر است، نه به خدا سوگند هرگز سخن او بر اوزان شعری استوار نیست. گفتید دیوانه است، نه به خدا سوگند هرگز رفتار او به دیوانگان نمیماند، پس خود دانید و درست بیندیشید که رخداد بزرگی پیش آمده که نباید آن را ساده گرفت. این شخصی که دشمن است میداند همه این حرفها کذب است و این کلام از جای دیگر آمده است.
وجوه اعجاز قرآن (جنبههای اعجاز قرآن)
۱ـ فصاحت و بلاغت. یعنی رسا بودن کلمات، روان بودن عبارات، نظم کلمات، چینش کلمات. هم فصیح است هم بلیغ. یعنی هم پیغامش را میرساند و هم با هنر میرساند.
ابوسلیمان حمدبن محمد بُستی درباره دقت کلمات قرآن جملهای را گفته:« لو انتزعت منه لفظه ثم ادیر بها لغه العرب کلها علی ان یوجد لها نظیر فی موضعها الخاص لم یوجدالبته /اگر کلمهای را از یک جای قرآن برداری، هرچه بگردی که عبارت دیگری را جای آن بگذاری نمیشود، و میبینی که همین کلمه بهترین کلمهای است که آنجااست.» یک عبارت قرآن را جا به جا کنی یا قشنگی لفظ از بین میرود یا معنا عوض میشود یا حکمی که از آن استخراج میشود تغییر میکند. و نمیشود که همه اینها را با هم داشته باشد.
۲ـ اسلوب بیان و سبک و شیوه نظم قرآن.
آیتالله معرفت اینطور میفرماید: مدل جملهبندیها، چینش الفاظ، با یک اسلوب نو آمده و ارائه شده. اسلوب نو یعنی ما در آن زمانها بین فصحا و بزرگان عرب سه جور متن داشتیم، الان هم همین سه تا معروف است، شعر، نثر، سجع. شعر همان نظم است که اوزان خاص و ردیف و قافیه دارد. یا نثر است که همین متن عادی است. یا سجع است. سجع یعنی کلمات اوزان خاصی دارند و شبیه قافیه در آن است، نه نظم است و نه نثر. که هر کدام از اینها یک سری محاسن و معایب دارد. قرآن اسلوب جدیدی را مطرح کرده که نه سجع است، نه نظم است و نه نثر. یعنی واقعاً نمیشود گفت نثر عادی است، شعر هم نیست چون آیهها هماندازه نیستند، سجع هم نیست و به صحبت مرحوم معرفت محاسن هر سه را دارد ولی معایب هیچکدام را ندارد. که مجال شمردن محاسن و معایب هر کدام نیست.
ایشان در ادامه میفرمایند: متأخرین (علمای متأخر ما) یک چیزی اضافه کردهاند که این نظم و شیوه سبک چنان صورت گرفته که نغمهآفرین و دارای آوای جانبخش و روحافزاست. یعنی مفهوم و پیغام دارد و یک آهنگ مخصوص به خود هم دارد. الان یک سری از اساتید مشغول تحقیق روی این سبک قرآن هستند، یکی از اساتید ما در این زمینه مقالهای هم نوشت که یکی از وجوه اعجاز قرآن این است که کلمات با یک آهنگی خاصی با هم مفهوم را القا میکند. به همین دلیل گفتهاند: «اَلقرآن نزل بالحزن فاقروه بالحزن /قرآن با حزن نازل شده است پس آن را با حزن قرائت کنید»، اگر معانیای با خود آورده این معانی همراه با آن آهنگ حزن بوده، لذا شما هم با حزن بخوانید تا آن مفاهیم منتقل شود. یعنی ریتمیک خواندن قرآن در آن حدودی که دین دستور داده در دریافت معانی تأثیر دارد. لذا شما جایی نشستهای و میبینی شخصی خوب قرآن میخواند و حزن داشته باشد حتی اگر نفهمی قلبت تأثیر میپذیرد و خشوع پیدا میکنی، حال عبادت پیدا میکنی، حتی شاید عقل چیزی دریافت نکند ولی قلب مفهوم را میگیرد.
مثلاً دستوراتی که دربارهنحوه تلاوت قرآن گفتیم این بود که مثلاً شب قرآن بخوان. اگر شب و آنطوری که سفارش شده (مثلاً وضو بگیری، مسواک بزنی، آیهها را به هم وصل نکنی، ترتیل بخوانی و خصوصیات ترتیل را بشناسی، با حزن بخوانی) قرآن بخوانی در دریافت شما از آیات قرآن اثر دارد و این از وجوه اعجاز قرآن است. یعنی چگونه خواندن قرآن هم مهم است.
۳ـ قرآن شامل معارف عالیه و تعالیم حکیمانه است. خودِ این حملکنندگی این معارف عمیق در این الفاظ محدود مایه اعجاز قرآن است. لفظ محدود ولی معنا فراوان. مانند آیه « الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى / خداى رحمان که بر عرش استیلا یافته است (سوره طه ، آیه۵)» بسیار کتاب نوشتهاند تا معنی این عبارت را دریابند. نحوه کلمه، چینش کلمه، انتخاب واژه، همه به گونهای است که لفظ کوتاه است ولی توانسته مفاهیم عظیمی را بگوید. در صورتی که کتاب بشری بالعکس است، مثلاً سی صفحه مطلب مینویسند تا یک مفهوم را برسانند،در آخر هم معلوم نیست موفق میشوند یا نه.
۴ـ فردی بودن و اجتماعی بودن در کنار هم آمده همچنین دنیوی بودن و اخروی بودن نیز به همین گونه است. سلامت جسم و روح و روان را با هم داشتن. یعنی به قول امروزیها مولتی مدیا بودن قرآن. چند رسانهای بودن قرآن. همه جوره مطالب را با هم همزمان دارد، اینگونه نیست که یک سوره کاملاً فردی باشد و یک سوره کاملاً اجتماعی باشد، یا یک سوره برای دنیا باشد و یک سوره برای آخرت. همانجا که مطالب عمیق عرفانی را میگوید همانجا هم مطالب ریز دنیوی را هم میگوید. مثلاً روابط زناشویی، دستشویی رفتن، همه و همه آیه دارند. کسی که علوم قرآنی و تفسیر کار کند وارد دریایی میشود که انتها ندارد. خودِ واژهها، مثلاً رعایت ادب در قرآن. مثلاً خدا وقتی میخواهد درباره مسائل قضای حاجت صحبت کند میگوید قائط، که ما در فارسی آن را مدفوع ترجمه کردهایم در صورتی که اشتباه است، قائط یعنی جای گود، به طور مستقیم موضوع را نمیگوید چون عملاً انسان میخواهد تخلی کند میرود و زمین گودی را انتخاب میکند و خدا هم «زمین گود» را اسم میبرد. قدیم در ایران هم لفظ مستراح به کار برده میشد یعنی محل استراحت. در این حوزه قرآن غوغا کرده است، اگر کسی ادبیات عربش قوی باشد میبیند خدا چقدر مؤدبانه صحبت میکند.
۵ـ شیوه استدلال قرآن.
ما دو شیوه معروف داریم: ۱ـ برهان ۲ـ خطابه. خطابه یعنی منبر رفتن؛ بوسیله احساسات مردم چیزی را به ایشان القا کنیم. برهان آن است که استدلال میکند. قرآن آمده بین برهان و خطابه جمع کرده است، یعنی یک سری آیات در قرآن داریم فوقالعاده فلسفی و عقلی: « لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَهٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ / اگر در آنها [=زمین و آسمان] جز خدا خدایانى [دیگر] وجود داشت قطعا [زمین و آسمان] تباه مىشد پس منزه استخدا پروردگار عرش از آنچه وصف مىکنند (سوره انبیاء، آیه ۲۲)» که آقای جوادی آملی میفرماید این یکی از عقلیترین آیات قرآن است. کاملاً فلسفی است. یک سری آیات کاملاً استدلالی است، نکاتی را میگوید و نتیجه میگیرد. یک سری آیات هم کاملاً حماسی است و با احساسات شنونده بازی میکند. قرآن توانسته جمعِ بین این دو باشد. مثلاً « اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَهٍ مُّبَارَکَهٍ زَیْتُونِهٍ لَّا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ/ خدا نور آسمانها و زمین است مثل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى و آن چراغ در شیشهاى است آن شیشه گویى اخترى درخشان است که از درخت خجسته زیتونى که نه شرقى است و نه غربى افروخته مىشود نزدیک است که روغنش هر چند بدان آتشى نرسیده باشد روشنى بخشد روشنى بر روى روشنى است خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مىکند و این مثلها را خدا براى مردم مىزند و خدا به هر چیزى داناست(سوره نور، آیه۳۵)». تشبیه زیبایی است که شاعرانه نیست و حاوی معارف است. اینگونه نیست که بگوییم خدا جایی شاعرانه سخن گفته. ما نمادین حرف زدن خدا را قبول نداریم. آنجایی هم که قصه گفته عینِ حق است. اینجا هم که گفته « اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ »واقعاً خدا نور است، نه اینکه تشبیه کرده به نور، نه، خدا واقعاً نور است.
۶ـ اخبار غیبی. خبر از گذشته (قصههای اُمم قبلی)، خبر از حال (قصه مسجد ضرار) « وَالَّذِینَ اتَّخَذُواْ مَسْجِدًا ضِرَارًا وَکُفْرًا وَتَفْرِیقًا بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ وَإِرْصَادًا لِّمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَرَسُولَهُ مِن قَبْلُ وَلَیَحْلِفَنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ الْحُسْنَى وَاللّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ / و آنهایى که مسجدى اختیار کردند که مایه زیان و کفر و پراکندگى میان مؤمنان است و [نیز] کمینگاهى است براى کسى که قبلا با خدا و پیامبر او به جنگ برخاسته بود و سختسوگند یاد مىکنند که جز نیکى قصدى نداشتیم و[لى] خدا گواهى مىدهد که آنان قطعا دروغگو هستند (سوره توبه، آیه ۱۰۷)»، خبر از آینده «غُلِبَتِ الرُّومُ/ فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ/ رومیان شکستخوردند / در نزدیکترین سرزمین و[لى] بعد از شکستشان در ظرف چند سالى به زودى پیروز خواهند گردید (سوره روم، آیه۳ـ ۲)»
۷ـ اشارههای علمی گذرا. یعنی ما اعتقاد نداریم که قرآن کتاب علمیای است که آمده فیزیک و شیمی و … یاد بدهد. کار قرآن هدایت بشر است ولی به فراخور بحث تیکههای علمیای آورده که خودِ آنها معجزه است. مثلاً فرموده: « رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ/ پروردگار دو خاور و پروردگار دو باختر(سوره الرحمان، آیه ۱۷)» دو تا غرب و شرق که نداریم، منظور کروی بودن کره زمین است. یا درباره خلقت انسان میفرماید: « وَأَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالْأُنثَى / مِن نُّطْفَهٍ إِذَا تُمْنَى / و هم اوست که دو نوع مىآفریند نر و ماده / ا ز نطفهاى چون فرو ریخته شود(سوره نجم، آیات ۴۶ـ۴۵)» ما این مردم را زن و مرد آفریدیم از نطفه (که اشاره به مرد دارد). امروزه علم اثبات کرده که تعیین زوجیت نوزاد با مرد است. یعنی زن و شوهری که بچهدار میشوند در دختر یا پسر بودن بچه، زن دخالتی ندارد و نطفه مرد است که زوحیت را تعیین میکند؛ اینها دو آیه کوچک هستند که ۱۴۰۰ سال پیش گفته شدهاند ولی در قرن اخیر علم به آن رسیده است.
۸ـ استواری در بیان. یعنی در حرفهای خدا تناقض و تضاد دیده نمی شود. امکان دارد جایی مُجمل باشد و جایی مُبَیَّن، جایی مطلق باشد و جایی مقیّد باشد. یعنی جایی خدا حرفی را سریع گفته و رد شده ولی جای دیگر آن را مفصّل توضیح داده است. ولی هیچ جایی تضاد و تناقض وجود ندارد.
هفته بعد انشاالله مسئله صرفه را مطرح میکنیم که یکی از شبهات پیرامون این بحث است، اشارهمختصری به بحث تحدی میکنیم و نظراتی هم پیرامون همهجانبه بودن اعجاز قرآن دارند که انشاالله عرض میکنیم.