شد آنکه نباید میشد ….
روضه های شب جمعه :
راوى می گوید: بعد از شهادت امام صلوات اللّٰه علیه، غبارى شدید و سیاه و تار با بادى سرخ در آسمان برخاست که هیچ چیز قابل دید و رؤیت نبود، تا آن جا که مردم خیال کردند عذاب بر آنان فرود آمده است. ساعتى درنگ کردند، آن گاه برطرف شد. هلال بن نافع گوید: با لشکر عمر بن سعد بودم که کسى فریاد زد: مژده اى امیر، این شمر است که حسین را کشت. مىگوید: من از دو صف جدا شده کنار حسین علیه السّلام ایستادم، آن حضرت در حال تسلیم جان بود، به خدا سوگند که من کشتۀ خون آلودى را ندیدم که زیباتر از وى یا چهرهاى نورانىتر از او داشته باشد، که نور رویش و جمال و زیبایى وى مرا از اندیشۀ در امر قتلش باز داشته بود. در همان حال آب مىخواست، شنیدم یکى بدو گفت: به خدا که از آب نمىچشى تا در جهنم از حمیم آن بچشى. حسین علیه السّلام فرمود: (لا، بل أرد على جدّی رسول اللّٰه صلّى اللّٰه علیه و آله و أسکن معه فی داره « فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ »، و أشرب« مِنْ مٰاءٍ غَیْرِ آسِنٍ »، و أشکو إلیه ما ارتکبتم منّى و فعلتم بی).
«نه، بلکه بر جدّم رسول اللّٰه صلّى اللّٰه علیه و آله وارد مىشوم و با او در خانهاش مأوى گزیده در جایگاه صدق در نزد سلطانى مقتدر و از آب غیر متغیر آشامیده و از جنایاتتان نزد او شکایت مىبرم».
گوید: همگان چنان به خشم آمدند که گوییا خدا ذرّهاى رحم را در دل فردى از آنان قرار نداده، در حالى که حضرت امام علیه السّلام با آنان سخن مىفرمود، سر مطهّرش را جدا نمودند و من از این همه بىرحمى و سنگدلى به شگفت آمده گفتم: به خدا در هیچ امرى با شما اجتماع نمىکنم.
منبع:
لهوف سید بن طاووس؛ ترجمه میرابوطالبی؛ ص ۱۵۷