اشعار شب عاشورا ۱
داری عقیله- خواهر من- گریه میکنی؟
آئینه برابر من گریه میکنی
از لا به لای خیمه، دلم تا مدینه رفت
خیلی شبیه مادر من گریه میکنی
دلشوره میچکد ز نگاه سه سالهام
وقتی کنار دختر من گریه میکنی
من از برای معجر تو گریه میکنم
تو از برای حنجر من گریه میکنی
امشب برای ماندن من نذر میکنی
فردا برای پیکر من گریه میکنی
امشب نشستهای و مرا باد میزنی
فردا به جسم بی سر من گریه میکنی
«علی اکبر لطیفیان»
بگذار تا بمیرم و تنها نبینمت
تنها به روی سینه صحرا نبینمت
امشب بیا که بوسه زنم بر گلوی تو
شاید بمیرم از غم و فردا نبینمت
میترسم از نگاه به گودال آن طرف
دارم دعا به زیر لب، آنجا نبینمت
غم نیست، گرچه بر بدنم کعب نی خورد
من نذر کردهام که به نیها نبینمت
امشب برای من تو دعا کن که شام بعد
بی سر به روی دامن زهرا نبینمت!
«حسن لطفی»
شب عاشورا
کربلا بود و شب عاشور بود
صحبت از ایثار و عشق و شور بود
لیله از خویش گردیدن جدا
لیله پرواز کردن با خدا
جان عالم، بِین هفتاد و دو تن
ریخت از یاقوت لب، دُرّ سخن
کای شما پیش از ولادت، یار من
لالههای گلبن ایثار من
قلبتان آماده شمشیرها
چشمتان، چشم انتظار تیرها
این جماعت تشنه خون من اند
با شما نه، جمله با من دشمن اند
هر که یار یوسف زهرا شود
طعمه گرگان این صحرا شود
من به کام مرگ، پا بگذاشتم
بیعتم را از شما برداشتم
عهد من با دوست عهد دیگر است
ترک هستی ترک جان ترک سر است
دوست، جسمم را پسندد روی خاک
دوست، خواهد پیکرم را چاک چاک
دوست، خواهد تا در او فانی شوم
با هزاران زخم، قربانی شوم
دوست، از من ذبح اصغر خواسته
پیکر صد چاک اکبر خواسته
دوست، خواهد سنگبارانم کنند
شمع جمع نیزهدارانم کنند
دوست، از من خواسته تا از قفا
سر دهم در زیر شمشیر جفا
دوست، خواهد تا سرِ بازارها
اهل بیتم را، رسد آزارها
این شبِ تاریک، این راه دراز
این طریق کوفه، این خطّ حجاز
این شما و این ره دلخواهتان
دوستان، دست خدا همراهتان
از سخن تا گشت آن مولا خموش
خون انصار خدا آمد بجوش
حضرت عبّاس شیر شیر حق
دست حق، بازوی حق، شمشیر حق
جعفر و عثمان و عون بیبدیل
دسته گلهای گلستان عقیل
مسلم بن عوسجه، نافع، بریر
عابس و ضرغامه، یحیا و زهیر
بود تار و پودشان را این ندا:
کای به خاکت عالم و آدم فدا
بی تو ماندن، تا ابد شرمندگی ست
با تو جان دادن، تمام زندگی ست
دامن وصل تو، آغوش خداست
هر که شد بی تو، فراموش خداست
ما تو را در بحر خون، تنها نهیم؟
ما تو را در موج دشمن، وانهیم؟
جسم ما سالم، تن تو چاک چاک
رأس ما بر تن، سر تو روی خاک؟
ما کنار بحر و تو در موج خون
ما سلامت، زخم تو از حد فزون!
ما به بستر تو در آغوش تراب؟
ما به سایه تو میان آفتاب؟
«غلامرضا سازگار»
تفسیر ” إلَیهِ راجِعُون”
آن شب به خیمه، شور و غوغایی فزون بود
هنگام تفسیر “الیه راجعون” بود
عشّاق، حرف پیر خود را گوش کردند
با گریه، شمع خیمه را خاموش کردند
فرزند زهرا، کام عطشان باز بنمود
آنگه غریبانه سخن آغاز بنمود
*
کای همرهمان، همراهیان، همسنگرانم
در این جهان، من امشبی را میهمانم
امشب ز اشکم شمع قرآن پا بگیرد
فردا سرم بر روی نیزه جا بگیرد
امشب، حریمم شمع بزم دلبران است
فردا، تنم پامال سُمّ استران است
امشب، رقیّه جا گرفته روی دامان
فردا شود آواره دشت و بیابان
امشب، رباب از روی اصغر توشه گیرد
فردا در آغوشم علی اصغر بمیرد
امشب، من از اهل حریمم پاس دارم
فردا، طواف کشته عبّاس دارم
ای زینبم، باید کنی صبری خدایی
فردا از این صحرا رسد بوی جدایی
با گریهات، اینسان مزن آتش به جانم
من میروم تا نوک نِی قرآن بخوانم