کلمات قصار نهج البلاغه//شماره ۹
کلمات قصار نهج البلاغه ۹
جناب آقای دکتر محمدی فام
جلسه نهم، مورخ ۹۷/۳/۹
“برای دریافت صوت کلمات قصار شماره نه اینجا کلیک کنید”
متن:
وَ قَالَ ( علیه السلام ) : إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْیَا عَلَی أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَیْرِهِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ .
——————-
و درود خدا بر او فرمود: چون دنیا به کسی روی آورد، نیکیهای دیگران را به او عاریت دهد، و چون از او روی برگرداند خوبیهای او را نیز برباید.
——————-
Amir al-Mu’mini, peace be upon him, said : When this world advances
towards (with its favours) it attributes to him other’s good; and when it turns away from him it deprives him of his own good.
——————-
شرح جملات قصار نهجالبلاغه ۹
وَ قَالَ (علیه السلام) إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْیَا عَلَى [قَوْمٍ أَعَارَتْهُمْ مَحَاسِنَ غَیْرِهِمْ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُمْ سَلَبَتْهُمْ مَحَاسِنَ أَنْفُسِهِمْ.
هرگاه دنیا به گروهى رو آورد نیکوئیهاى دیگران را به ایشان به عاریه (نسبت) دهد، و هرگاه از آنها پشت گرداند نیکوئیهاشان را از آنان مىگیرد.
به عبارت دیگر: چون کسى توانگر شود و به جائى برسد دنیا پرستان نیکوئیها به او بندند، و اگر ناتوان و بینوا گردد کمالاتش را هم از یاد مىبرند.
مرحوم شهیدی این حکایت را چنین معنی کردند که: چون دنیا به کسى روى آرد، نیکوییهاى دیگران را بدو به عاریت سپارد، و چون بدو پشت نماید، خوبیهاى او را برباید. (ترجمه مرحوم شهیدی، ص ۳۶۲)
أَعَارَتْه: یعنی عاریه و امانت دادن. یعنی صفات خوبی که شایسته این افراد نیست و چون موقعیت مالی و اجتماعی دارد این صفات را به او نسبت میدهند.
هنگامى که انسان هایى در دنیا در امور مختلف مشهور و معروف مىشوند بسیارى از کارهاى خوبى را که دیگران انجام میدهند به آنها نسبت میدهند.
ابن میثم در شرح این حکمت مینویسد: مقصود امام (ع) آن است که هرگاه دنیا براى فراهم آوردن وسایل خوشبختى دنیوى، با جاه و مال بر گروهى روآور شود، مردم به آنها توجّه پیدا مىکنند و به خاطر علاقه و دلبستگى به دنیا، با هر وسیله ممکن به ایشان نزدیک میشوند، و اینان در نظر مردم خوب جلوه مىکنند، در نتیجه اوصاف خوبى را که در دیگران است- هر چند که در حقیقت آن طور نیستند- براى آنها به عاریه میگیرند، به طورى که نادان را به داشتن علم، و بى باک را به دلاورى، مى ستایند، و هم چنین، آدم پررو و بى حیا را به داشتن ظرفیّت و خوش خویى معرّفى مى کنند. و چه بسا که روآوردن دنیا به ایشان نیز باعث آمادگى آنها براى کسب کمالات نفسانى و ملکات برجسته اى مى گردد که- هر چند آنان قبلا شایستگى براى هیچ یک از اینها را نداشتند- این کمالات صفات خوبى براى افراد پیش از آنها بوده است.
و احتمال دارد که مقصود از این نیکوییها، خوبیهاى دنیوى از قبیل مرکب سوارى، لباس، شکوه و حسن سیاست و تدبیر باشد، و این مطلب روشنى است. عاریه بودن اینها نیز به اعتبار ناپایدارى اینهاست. و هم چنین وقتى که دنیا- بر حسب فراهم آمدن وسایل بدبختى- بر گروهى پشت کند، در برابر چشم مردم بد جلوه کنند، به طورى که اگر فردى از آنها داراى فضیلتى هم باشد، مردم آن فضیلت را انکار و او را بر خلاف آن معرّفى کنند، اگر در دنیا پارسا باشد، او را به ریا و سمعه نسبت دهند، و اگر خوش خوى باشد به سبکى و بى حیایى معرّفى کنند، و اگر شجاع و دلیر باشد او را به بى باکى و دیوانگى نسبت دهند. و این برگشت دنیاست که در حقیقت خوبیهاى خود را از آنان سلب کرده است، چه بسا که بدین وسیله شخص داراى فضیلت آماده رها کردن و یک سو نهادن فضیلت شود و متخلّق به خوبى مخالف آن گردد، به حدى که به طور کلى فضیلت از او رخت بربندد. (ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج ۵ ص ۴۱۳ و ۴۱۴)
تنها انسان های با تقوا و مومن هستند که افراد را به لحاظ موقعیت و ثروت و جایگاهشان احترام نمیکنند زیرا مومنین و افراد نیکوکار نمی توانند از حق الهی بگذرند و افراد را نسبت به شخصیت فرد و ایمان و آداب و معاشرت اسلامی می سنجند و با آنها به عدل الهی رفتار میکنند نه بر اساس موقعیت و جایگاه آنها.
اگر این خصوصیت را پیدا کردیم که اشخاص را براساس جایگاه اجتماعیشان تکریم کردیم، ما هم کار اهل دنیا را انجام دادهایم.
باید بدانیم که این اقبال و ادبار دنیاست نه خداوند. خدا مهم است و مادنبال اقبال خداوندیم نه دنیا.
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود مى گوید: بسیارى از اشعار خوب را دیده ایم که چون گوینده اش ناشناخته بود از او نفى مى کردند و به افراد مشهور در شعر نسبت مى دادند، بلکه کتاب هایى در فنون و علوم از اشخاص غیر مشهور وجود داشته که آن را به صاحبان نبوغ و شهرت نسبت داده اند.
نیز اشاره به داستان «جعفر برمکى» مى کند که در آن زمان که مورد قبول «هارون الرشید» بود و اسم و شهرتش در همه جا پیچید، هارون او را در کیاست، سخاوت، فصاحت و مانند آن از برترین هاى روزگار مى شمرد; در فصاحت برتر از «قُسّ بن ساعده»، در سیاست بالاتر از «عمر بن خطاب» و در زیبایى زیباتر از «مصعب بن زبیر» و در عفت پاکدامن تر از یوسف و… (در حالى که واقعاً چنین نبود.) ولى هنگامى که نظر هارون درباره او تغییر کرد صفاتى را هم که داشت مورد انکار قرار داد. ( شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱۸، ص ۱۸)
پس ما نباید انسانها را به خاطر موقعیتشان وصف کنیم، بلکه انسانها به خاطر حقیقت وجودیشان هستند که قابل وصفاند.
سوال: چرا چنین است؟
جواب: دلیل آن چند چیز است:
حس تملق مردم دنیا نسبت به برخی افراد (حتی با دروغ) و برعکس حس حسادت یا کینه نسبت به برخی دیگر (با شایعه)
حس قهرمان سازى: کسانى را به عنوان قهرمان در فنون و علوم و مسائل مختلف به جهان عرضه کنند و همین امر سبب مى شود که محاسن دیگران را به حساب آنان بگذارند.
حس ضعیف کشى: اگر کسى در جامعه ضعیف و ناتوان شد، هر بلایى بتوانند به سرش مى آورند.
امام على علیه السلام میفرمایند:
اَلثَّناءُ بِاَکثَرَ مِنَ الاستِحقاقِ مَلَقٌ وَ التَّقصیرُ عَنِ الاستِحقاقِ عِىٌّ اَو حَسَدٌ
تعریف بیش از استحقاق، چاپلوسى و کمتر از استحقاق، از ناتوانى در سخن و یا حسد است.
(نهج البلاغه(صبحی صالح) ص ۵۳۵ حکمت ۳۴۷)
امام هادی علیه السلام نیز در این زمینه میفرمایند:
قال لبعض- و قد أکثر من إفراط الثّناء علیه-: أَقْبِلْ عَلَى شَأْنِکَ فَإِنَّ کَثْرَهَ الْمَلَقِ یَهْجُمُ عَلَى الظِّنَّهِ وَ إِذَا حَلَلْتَ مِنْ أَخِیکَ فِی مَحَلِّ الثِّقَهِ فَاعْدِلْ عَنِ الْمَلَقِ إِلَى حُسْنِ النِّیَّهِ.
به کسی که در ستایش از ایشان افراط کرده بود فرمودند : از این کار خودداری کن که تملق بسیار، بدگمانی به بار آورد و اگر برادر مؤمنت مورد اعتماد تو واقع شد، از تملق او دست بردار و حسن نیت نشان ده.
(الدره الباهره(ط-القدیمه) ص ۴۳)