پنجاه و دومین جلسه از سلسله درس گفتارهای عقاید امامیه / نقد و بررسی راه های تعیین امام (و خلیفه) از دیدگاه اهل سنت ۲
وقتی خدا و پیامبر(ص) حکمی را ابلاغ کردند دیگر حرفی نمی ماند که کسی بخواهد بگوید حالا انتخابات برگزار کنیم و یا اینکه خرد جمعی دراین باره چه می گوید. به تصریح قرآن؛ خدا امری را قضا کند دیگر در مورد آن نمی شود کاری کرد و وظیفه ما اطاعت است
عوذُ بالله مِنَ الشیطان الرّجیم
بسمالله الرّحمن الرّحیم
الحمدالله رب العالمین باری الخلائق الاجمعین باعث الانبیاءوالمرسلین ثم صلاه وسلام علی سیدنا ونبینا العبد الموید والرسول مسدد والمصعد امجد ابی القاسم محمد(ص) و آله الطیبین الطاهرین المعصومین سیما بقیه الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
جلسه پنجاه و دوم را در خدمت خواهران و برادران بزرگوار هستیم؛ امشب متوسل به امام رضا(ع) هستیم و در طول هفته انشاءالله جزءرا تلاوت کرده و تقدیم به آن حضرت می نماییم.
امام رضا (ع) می فرمایند: «لَیْسَ شَىْءٌ مِنَ الاَْعْمالِ عِنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ بَعْدَ الْفَرائِضِ أَفْضَلَ مِنْ إِدْخالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ / بعد از انجام واجبات، کارى بهتر از ایجاد خوشحالى براى مؤمن، نزد خداوند بزرگ نیست» این ادخال سرور علی المومن مصادیق زیادی می تواند داشته باشد به طور مثال یک نمونه از آن رفع گرفتاری است، مشکلی پیش آمده گرفتاری او را برطرف کنید. یک کاری دارد که تنهایی نمی تواند از عهده آن برآید به او کمک کنیم. حتی تا یک لبخند که بر روی لب یک فردی بیاورید شامل این حدیث می شود که بعد از واجبات هیچ چیزی به اندازه آن اهمیت ندارد.
در جلسه گذشته سه مورد (استیلای بالقهر و الغبله،و نص و نصب) از راههای تعیین امام نزد اهل سنت را نقد کردیم در این جلسه ادامه استخلاف را نقد می کنیم.
استخلاف (بیعت عمومی)؛ یکی از راههای تعیین امام نزد اهل سنت، بیعت عمومی است. البته گاهی اوقات همه نمی توانند بیعت کنند، نخبگان و بزرگان بیعت می کنند که به آن اجماع بین اهل حل و عقد می گویند ، به دلیل اتفاقی که در سقیفه افتاد گفتند اگر یک نفر هم از این اجماع اهل حل و عقد بیعت کند با امام همین کفایت میکند. در سقیفه درگیری بین مهاجرین و انصار در گرفت و در همین گیرو دار عمر دست ابوبکر را گرفت و با او بیعت کرد و اینگونه خلیفه مسلمین مشخص شد.
ایراداتی که بر این روش وارد است؛
۱ـ اکثریت دلیل بر حقانیت و کشف از حق نیست (در موضوع کلام جدید و بحث دموکراسی به این موضوع مفصل خواهیم پرداخت) البته موضوعی در اینجا است که آن کسی را که حق امامت از طرف خدا به او داده شده برای تشکیل حکومت باید با مردم باشد که به آن مردم سالاری دینی می گویند. دین در عرصه سیاسی حق انتخاب را به مردم می دهد. حق علما از امام زمان(عج) به ما رسیده است و می فرمایند: « فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِما ً/ من او را بر شما حاکم قرار دادم.» امام زمان(عج) ولی فقیه را به عنوان حاکم بر ما قرار می دهد اما همین ولی فقیه برای حکومت باید با خواست مردم بیاید و اگر مردم پای کار نباشند حکومت تشکیل نمی شود.
۲ـ در قرآن هم اکثریت دلیل بر کشف حقانیت نیست، آیات زیادی در این زمینه بیان شده است که به تعدادی از آنها اشاره می کنیم؛
«اکثرهم الفاسقون / اکثریت ایشان فاسق هستند (سوره آل عمران، آیه ۱۱۰ و سوره توبه ، آیه ۸)»
«اکثرهم لایعقلون / اکثریت ایشان عقل خود را بکار نمی گیرند ( سوره مائده ، آیه ۱۰۳)»
«اکثرهم لایعلمون / اکثریت ایشان نمی دانند (سوره انعام، آیه ۳۷ و سوره اعراف ،آیه ۱۳۱و سوره یونس، آیه ۵۵)»
۳ـ اکثریت دلیلی بر اثبات صفات افضلیت و عصمت ندارد. مردم نمی دانند که چه کسی نسبت به دیگری افضل تر است و یا چه کسی در خلوت خود چه گناهی را مرتکب می شود و یا مردم از فضیلتهای درونی هیچ کسی خبر ندارند.
اجماع اهل حل و عقد؛ در نقد اجماع اهل حل و عقد باید گفت که ایشان هم نمی توانند این دو صفت لازم امام(افضلیت و عصمت) را کشف کنند. گفته می شود اجماع اهل حل و عقد؛ حال این اهل حل و عقد را چه کسی تعیین می کند؟ اگر قرار باشد از طریق انتخابات تعیین شوند باز به همان مشکل اول بر می خوریم که رای دلیل نمی شود. در واقع این افرادی که می خواهند امام را تعیین کنند، باید چه ملاکی داشته باشند؟ بحث های مفصلی وجود دارد. آیا شناخت اهل حل و عقد با مردم است؟ مرجعی برای شناخت، انتخاب و انتصاب این گروه وجود ندارد و دچار بازی سیاسی می شود. به یکباره اهل سقیفه می شوند اجماع اهل حل و عقد و حضرت امیر(ع) که قدیمی ترین و با فضیلت ترین صحابی است در این گروه نیست حتی سلمان ، اباذر و … در این گروه نیستند اما اسم آن را می گذارند اجماع اهل حل و عقد.
نکته بعدی که در نقد این مسئله وجود دارد این است که وقتی اثبات شد که خدا و رسول خدا(ص) امر را روشن کرده اند وکسی را تعیین کرده اند ( در ادامه این موضوع را که خدا مصداق را مشخص کرده اثبات می کنیم)، دیگر مومنین موظف به اطاعت هستند؛ خداوند در قرآن می فرمایند « وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَهٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِینًا / و هیچ مرد و زن مؤمنى را نرسد که چون خدا و فرستادهاش به کارى فرمان دهند براى آنان در کارشان اختیارى باشد و هر کس خدا و فرستادهاش را نافرمانى کند قطعا دچار گمراهى آشکارى گردیده است (سوره احزاب، آیه ۳۶)» « الْخِیَرَهُ» در اینجا به معنی انتخاب و اختیار است. وقتی خدا و پیامبر(ص) حکمی را ابلاغ کردند دیگر حرفی نمی ماند که کسی بخواهد بگوید حالا انتخابات برگزار کنیم و یا اینکه خرد جمعی دراین باره چه می گوید. وقتی به تصریح قرآن خدا امری قضا کرد دیگر در مورد آن نمی شود کاری کرد. این به معنای توحید است. اختیار در جایی معنا می دهد که ما حکمی از جانب خدا و رسولش نداریم.
بیعت یک نفره؛ درباره نقد این مورد هم کاملا مشخص است که این روش خلاف و غیر قابل قبول است. اگر کسی با یک نفر بیعت کرد او می شود امام همه مسلمین. مگر این یک نفر چه ویژگی دارد و چه کسی این یک نفر را انتخاب کرده است. حتی رسول خدا(ص) از طرف خود اجازه ندارد کسی را تعیین کند چه برسد به بقیه.
در بررسی تاریخی در بسیاری از کتب که توسط علما نوشته شده، مشخص می شود که علت اینکه بیعت یک نفره مطرح شده برای رسمیت بخشیدن به واقعه سقیفه بوده است. نمی شد واقعه سقیفه را اجماع بین اهل حل و عقد گذاشت چون امیر المومنین(ع) و خیلی از بزرگان قوم در آن نبودند پس چگونه می شود اسم آن را اجماع اهل حل وعقد گذاشت. بیعت عمومی هم نبود چون چند وقت قبل از آن با امیر المومنین (ع) بیعت عمومی شده بود. برای مشروعیت بخشیدن به آن گفتند یک نفر از اهل حل و عقد که عمر بن خطاب باشد با ابوبکر به عنوان خیلفه مسلمین بیعت کرد. پس از این بیعت حجت تمام شد و بقیه مردم هم باید با او بیعت کنند. البته این مسئله هیچ دلیل عقلی ندارد که اگر کسی با یک نفر بیعت کند او امام مسلمین است.البته آن بیعتی هم که مردم با ابوبکر کردند به معنای تایید بود. حقیقتا نوع حکومت ابوبکر استیلاء بالقهر و الغلبه بود یعنی جوی در جامعه حاکم شده بود که مردم مجبور شدند با وی بیعت کنند.
فضای خفقانی در جامعه ایجاد شده که دختر پیامبر(ص) به همراه فرزندانشان و امیرالمومنین(ع) چهل شب به خانه مهاجر و انصار بروند و حضرت زهرا(س) با تک تک ایشان صحبت کنند که حجت خدا علی(ع) است و شما با وی بیعت کرده اید اما هیچ کسی ایشان را همراهی نکند. علیرغم تمام این اتفاقات عمر در باره بیعت ابوبکر می گوید:« إنّ بیعه أبی بکر کانت فلته وقى اللّه شرّها فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه . / بیعت با ابوبکر ، یک امر ناگهانی بود ؛ ولی خداوند ما را از شر آن حفظ کرد و اگر کسی دوباره خواست با چنین بیعتی ، خلیفه شود ، او را بکشید ! .(ابکار الابکار فی اصول الدین ، سیفی الدین آمدی ؛صحیح البخارى، ج ۸، ص ۲۶، )» (فلت ؛ کاری است بدون تفکر و هماهنگی و یک مرتبه اتفاق می افتد، پیش بینی نشده است).
این جمله خلیفه دوم اثبات می کند که بیعت یک نفر با یک نفر و بدین وسیله شخصی را به عنوان امام تعیین کردند شر است. این اتفاق فقط یکبار در تاریخ افتاده و خدا هم شر آن را برطرف کرده است.
گاهی مردم بیعت می کنند به معنای اینکه انتخاب کنند ولی زمانی می گویند انتخاب شده بیایید بیعت کنید. اتفاقی که در غدیر افتاد این بودکه خداوند امام علی(ع) را به عنوان ولی و سرپرست انتخاب کردند و از مردم خواستند تا با ایشان بیعت کنند.
راه بعدی برای تعیین امام نص و نصب امام از طریق رسول الله(ص) است.
اهل سنت دراین باره دو نظر دارند؛ اول اینکه پیامبر(ص)، امام بعد از خود را تعیین کند. عده ای می گویند پیامبر(ص) کسی را به عنوان امام تعیین نکرده است و این امر را به خود مردم واگذار کرده است. عده ای دیگر می گویند پیامبر(ص) این انتخاب را انجام داده است ولی این شخص امیرالمومنین علی(ع) نیست بلکه این اتفاق برای ابوبکر افتاده است و در تاریخ به آن اشاراتی شده مانند اینکه می گویند پیامبر(ص) در اواخر عمر گرامی شان بیمار شدند و از ابوبکر خواستند تا به جای ایشان نماز بخوانند.
ما طبق روایات متواتر وشیعه و طبق برخی روایات درکتب اهل سنت این روایت را دروغ می دانیم. (نصوص فراوانی در کتب شیعه و اهل سنت در مورد جانشینی حضرت علی(ع) بیان شده است)
اینکه می گویند که پیامبر (ص) اصلا کسی را مشخص نکرده دروغ آشکار است ، پیامبر(ص) از همان روز اول دعوت عمومی خود با خانواده شان حضرت علی(ع) را به عنوان امام و جانشین و برادر معرفی کردند و در طول این بیست وسه سال در موارد مختلفی پیامبر(ص) امام علی(ع) را به عنوان امام و جانشین خود معرفی کردند (در آینده بیشتر به این موضوع خواهیم پرداخت).
اما برخی از اهل سنت معتقدند که پیامبر (ص) در مواردی ابوبکر را به جای خود انتخاب کرده است که این امر واقعیت ندارد و داستان نماز را که اهل سنت به آن قائل هستند را در بحث مصداق به طور مفصل بیان می کنیم. شیعه این مسئله را اصلا قبول ندارد.
شورا ؛ آخرین راه تعیین خلیفه شورا است، البته شورا راه خاصی نیست این درحقیقت یک بدعتی بود که خلیفه دوم انجام داد و در هیچ کدام از کتب کلامی اهل سنت به آن اشاره نشده است. (البته شورا به منظور همان اجماع بین اهل حل وعقد نیست). شورا به دستور خلیفه دوم تشکیل شد و عمر از عده ای خاص خواست تا با هم مشورت کنند و شخصی را به عنوان امام و خلیفه تعیین کنند. بعداز آن هم دیگر این اتفاق نیفتاد.
داستان از این قرار است که؛ خلیفه دوم وقتی برای اعمال حج به منا رفته بود در آنجا برایش خبر آوردند که برخی می خواهند « وَاللَهِ، لَوْ مَاتَ عُمَرُ بْنُ الخطَّابِ، لَقَد بَایْعنا فُلاناً، (در قالب کتب اهل سنت اسمی آورده نشده و از فلانا یاد شده است که منظور از این فلانا، حضرت علی(ع) است)» در همان منا عمر می خواست سخنرانی کند که ابن عباس او را آرام کرد و وقتی به مدینه بازگشتند. در آنجا عمر سخنرانی کرد و در آنجا به چند نکته اشاره کرد از جمله اینکه آیه ای در قرآن بوده و بعد نسخ شده است « الشیخ والشیخه إذا زنیا فارجموهما البته فانهما قضیا الشهوه نکالا من الله والله علیم حکیم» (البته اهل سنت بر اساس این ادعای عمر معتقدند که این آیه درقرآن بوده و نسخ شده اما شیعه بدان معتقد نیست.).
در ادامه این سخنرانی عمر می گوید حکومت ابوبکر فلته بوده « إنّ بیعه أبی بکر کانت فلته وقى اللّه شرّها فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه . / بیعت با ابوبکر ، یک امر ناگهانی بود ؛ ولی خداوند ما را از شر آن حفظ کرد و اگر کسی دوباره خواست با چنین بیعتی ، خلیفه شود ، او را بکشید!» و گفت شنیده ام که شما گفته اید که « وَاللَهِ، لَوْ مَاتَ عُمَرُ بْنُ الخطَّابِ، لَقَد بَایْعنا فُلاناً،» وتهدید های زیادی در این باره کرد و از آن به بعد جامعه اسلامی دچاریک جو خفقان آوری شد.
چون به گوش عمر رسیده بود که دوستداران امیر المومنین(ع) می خواهند با ایشان بیعت کنند، برای همین شورایی تشکیل داد که از آن شورا امیر المومنین(ع) به عنوان خلیفه انتخاب نشود و از طرفی هم دوستداران وطرفداران امیر المومنین(ع) ساکت شوند و دیگر اعتراضی در این زمینه نداشته باشند. اعضای این شورا عبارت بودند از ؛ حضرت علی(ع)، سعد بن ابی وقاص،عبدالرحمن بن عوف ، عثمان،طلحه و زیبر.
خلیفه دوم در وصیت نامه خود در باره این شورا می گوید؛ علی که خود مایل به خلافت است، سعد در نهایت تندی وعناد است (خیلی رابطه خوبی با حضرت علی(ع) نداشت) عبدالرحمن قارون امت و حریص است، طلحه متکبر و زیبر بخیل است، عثمان تعصب به قوم وقبیله خود دارد. (فضا را به گونه ای برای مردم جلوه کرد که من این شورا را چیده ام که به خلافت علی(ع) رای دهند).
در ادامه می گوید؛ به این شش نفر سه روز مهلت دهید و بعد از آن اگر پنج نفر اتفاق کردند و یکی مخالفت کرد آن یک نفر را بکشید؛ اگر سه به سه شدند؛ آن طرفی را بگیرید که عبدالرحمان در آن جمع حضور دارد.
امیرالمومنین(ع) در خطبه شقشقیه ابتدا اشاره می کنند به خلافت خلیفه اول و خلیفه دوم و سپس در مورد شورا می فرمایند؛ « حَتّى اِذا مَضى لِسَبیلِهِ، جَعَلَها فى جَماعَه زَعَمَ اَنِّى اَحَدُهُمْ. / تا زمان او هم سپرى شد، و امر حکومت را به شورایى سپرد که به گمانش من هم (با این منزلت خدایى) یکى از آنانم! فَیالَلّهِ وَ لِلشُّورى! مَتَى اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِىَّ مَعَ الاَْوَّلِ مِنْهُمْ صِرْتُ اُقْرَنُ اِلى هذِهِ النَّظائِرِ؟! لکِنّى اَسْفَفْتُ اِذْ اَسَفُّوا، وَ طِرْتُ اِذْ طارُوا. فَصَغى رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ، وَ مالَ الاْخَرُ لِصِهْرِهِ، مَعَ هَن وَ هَن. اِلى اَنْ قامَ ثالِثُ الْقَوْمِ نافِجاً حِضْنَیْهِ بَیْنَ نَثیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ، وَ قامَ مَعَهُ بَنُو اَبیهِ یَخْضِمُونَ / حَتّى خداوندا چه شورایى! من چه زمانى در برابر اولین آنها در برترى و شایستگى مورد شک بودم که امروز همپایه این اعضاى شورا قرار گیرم؟! ولى (به خاطر احقاق حق) در نشیب و فراز شورا با آنان
هماهنگ شدم، در آنجا یکى به خاطر کینه اش به من رأى نداد(سعدبن ابی وقاص)، و دیگرى براى بیعت به دامادش تمایل کرد(عبدالرحمان بن عوف)،و مسائلى دیگر که ذکرش مناسب نیست (تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)
فضای این شورا به گونه ای بودکه حضرت علی(ع) در آن انتخاب نمی شد. یک نیرنگ سیاسی بود کل این شورا تا بتوانند آن کسی را که می خواهند بر سر کار بیاورند.
منبع: سایت روضه الشهداء