هفتمین جلسه از سلسله درس گفتارهای عقاید امامیه / دلائل وجود اختلاف در عقائد
دلائل وجود اختلاف در عقائد
به نقل از سایت روضه الشهداء:
شیعه اصطلاح عام است، امامیه اصطلاح خاص است. به هرکسی که به خلافت بلافصل امیرالمؤمنین بعد از پیغمبر با نص الهی قائل شود، شیعه گفته می شود. ممکن است دو امامی، سه امامی، هفت امامی یا … باشند ولی همینکه امیرالمؤمنین(ع) را با شرایط گفته شده قبول کرده باشد درعلم کلام و علوم اسلامی به او شیعه گفته میشود. خلافت بلافصل امیرالمؤمنین (ع) یعنی اولین خلیفه و با نص الهی یعنی از جانب خدا منتسب شده نه اینکه با رأیگیری و خواست مردم بوده باشد. اما امامیه یعنی شیعه دوازدهامامی…
بسمالله الرحمن الرحیم
نحْمدُهُ على ما أخذ وأعْطى، وعلى ما أبْلى وابْتلى الْباطنُ لکُلّ خفیّهٍ، الْحاضرُ لکُلّ سریرهٍ، العالمُ بما تُکنُّ الصُّدُورُ، وما تخُونُ الْعُیُونُ. ونشْهدُ أنْ لا إله غیْرُهُ، وأنّ مُحمّداً نجیبُهُ وبعیثُهُ شهادهً یُوافقُ فیها السّرُّ الاْعْلان، والْقلْبُ اللّسان
خدای را سپاس و ستایش میگوییم بر آنچه که گرفت و آنچه که عطا کرد. و بر آنچه که لطف کرد و آزمایش کرد. خدایی که به همه امور مخفی آگاه است. کنار هر راز و سریره باطنی ما حضور دارد. هم عالِم است به آنچه که در سینهها نهفته است، و هم به آن چیزی که چشمها خیانت میکنند. (معادل آیه یعلمُ خائِنَه … ) پیغمبر هم برگزیده اوست و هم فرستاده و مبعوثشده اوست. این حمد و شهادت ما شهادتی است که در آن آشکار با نهان و قلب با زبان موافق است. (خطبه ۱۳۲ نهجالبلاغه)
اللَّهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّمْ وَ زِدْ وَ بَارِکْ عَلَى قَمَرِ الْأَقْمَارِ وَ نُورِ الْأَنْوَارِ وَ قَائِدِ الْأَخْیَارِ وَ سَیِّدِ الْأَبْرَارِ الطُّهْرِ الطَّاهِرِ وَ النَّجْمِ الزَّاهِرِ وَ الْبَدْرِ الْبَاهِرِ وَ الْبَحْرِ الزَّاخِرِ وَ الدُّرِّ الْفَاخِرِ الْمُلَقَّبِ بِالْبَاقِرِ السَّیِّدِ الْوَجِیهِ وَ الْإِمَامِ النَّبِیهِ الْمَدْفُونِ عِنْدَ جَدِّهِ وَ أَبِیهِ الْحِبْرِ الْمَلِیَّ عِنْدَ الْعَدُوِّ وَ الْوَلِیِّ الْإِمَامِ بِالْحَقِّ الْأَزَلِیِّ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَلَیْهِمَا السَّلَامُ.
انشاالله در طول این هفته جزء هفتم قرآن کریم را نثار امام باقر (ع) تلاوت خواهیم کرد و خودمان نیز انشالله از فیوضات قرآن و عترت بهرهمند خواهیم شد.
امشب شب رحلت ملکوتی بنیانگذار نظام و حکومت اسلامی در عصر حاضر، حضرت امام خمینی(ره) است. در آغاز جلسه فاتحه و صلواتی را نثار این بزرگوار میکنیم.
در جلسه قبل که اشارهای به علم ائمه(ع) داشتیم، ذیل حدیث « شرقا وغربا فلا تجدان علما صحیحا إلا شیئا خرج من عندنا أهل البیت»… که گفتیم منظور عقاید است، سؤالی مطرح شد مبنی بر اینکه چرا علم ائمه را محدود کردیم؟ چرا گفتیم ائمه علم نانو و مانند آن را نداشتند؟ قطعاً منظور این نبوده است که اهل بیت(ع) چنین علمی نداشتند! بلکه ایشان چنین علمی ارائه نکردند. طبق اعتقادات ما این علوم تکنولوژی و مانند آن در برابر علم ائمه چیزی نیست اما حضرات معصومین(ع) این علوم را ارائه نکردند. در فرمایشاتشان پیرامون علم هندسه و جبر و فیزیک و شیمی و غیره هم چیزی نگفتهاند، اگر هم بوده به تناسب بحث بوده وگرنه ورود جدیای در این مباحث نداشتهاند.
به چند دلیل اهل بیت(ع) درحوزه این علوم خیلی وارد نشده اند: ۱ـ هدف اصلی هدایت بوده، یعنی دین آمده (چه قرآن چه اهل بیت) برای هدایت، اولویت هدایت است، ورود به مباحث تکنولوژی و ساخت دنیا اولویت دوم است. دشمنان نگذاشتند همان هدف اول را به راحتی انجام دهند، نگذاشتند حرفهای هدایتی دین را به راحتی به مردم بگویند (حکومت را از ایشان گرفتند، زندانیشان کردند، ایشان را در غربت گذاشتند)، با این اوصاف دیگر وقتی برای آموزش علم روز نمیماند. ۲ـ اقتضای زمان اینگونه ایجاب می کرده که از این علوم خیلی گفته نشود. غیر از اینکه هدایت در اولویت بوده اصلاً زمان این کارها هم نبوده، حضرات معصومین(ع) فرصتی پیدا نمیکردند. برای مثال امیرالمؤمنین چقدر فرصت داشتند برای این حرفها؟ گاهی حس میکنیم در همان حرفهای هدایتی هم خیلی فرصت نداشتهاند، چون نه سیستم داشتند، نه حکومت داشتند و نه فضایی که به درس بپردازند. تنها امام باقر(ع) و امام صادق(ع) توانستند کمی کلاس درس برگزار کنند. وگرنه مقدار زیادی از عمر گرانبهای این عزیزان به غربت و به مسایل سیاسی گذشته. ۳ـ اینکه مخاطبی برای این حرفها نداشتند. با فرض موقعیت مناسب و زمان کافی میبنیم که مخاطب درست و حسابی نبوده. مانند داستان جاهلی که وقتی امام علی (ع) بر بالای منبر میفرمایند سؤال کنید قبل از آنکه مرا از دست بدهید، میپرسد: یا علی(ع) به من بگو چند تا مو روی سرم است. برای اینچنین مخاطبی که نمیشود از فیزیک و شیمی و نانوتکنولوژی صحبت کرد.
پس ائمه(ع) علم داشتند ولی بروز ندادند. لذا در روایات پیرامون آخرالزمان چنین آمده است که یک بیست و هفتم یا مقدار کمی از علم تا زمان ظهور رو میشود و باب بقیه علوم بعد از ظهور امام زمان (ع) باز میشود. چون سیستم دارد، چون حکومت و فرصت دارد. و در آن زمان است که غیر از علوم دینی علوم بشری هم توسط امام معصوم گفته می شود.
آنچه که مهم است این است که در عقاید فقط به آنچه که از لسان ائمه (ع) گفته می شود، میتوان اطمینان کرد، هرجای دیگری که برویم در روز قیامت برای ما در عقاید حجتی نیست. البته اگر از علوم دیگر در روایات اهل بیت(ع) دیده شود، به طور مثال امام معصوم این جمله را درباره علم پزشکی فرموده اند وقتی یقین پیدا کردیم این روایت از معصوم(ع) است، این حرف قطعاًصحیحترین حرف است در علم پزشکی و حال ممکن است علم پزشکی به آن رسیده باشد یا نرسیده باشد. اگر مطمئن شدیم روایتی از جهت علم حدیث و رجال و غیره از لسان معصوم(ع) است، قطعاً صحیحترین و بهترین حرف است. و جایی اگر خلاف صحبت امام معصوم عمل شد قطعاً آن علم اشکال دارد. و در خیلی موارد هم ثابت شده است. برای مثال در اسلام آمده اگر در کاسهای آب باشد و سگ از آن آب بخورد نجاست آن فقط با خاک رفع میشود. امروزه علم به این نتیجه رسیده است که ویروسی در بزاق سگ وجود دارد که فقط خاک آن را از بین میبرد. خیلی از حرفها را هم هنوز علم به آن نرسیده و ممکن است در آینده به آن برسد.
مسئلهدوم: انشاالله از جلسه بعد که میخواهیم وارد بحث عقاید شویم باید به تذکر مهمی اشاره کنم که ما در عقاید با واقعیتی روبهرو هستیم به نام اختلاف نظر. یعنی گاهی بعضی از علما عقایدی را دست پایین گرفتند یا دسته دیگری از علما همان عقاید را دست بالا گرفتند، خلاصه یک اختلاف نظری وجود دارد، اختلافات ماهوی(ماهیت) نیست ولی گاهی طیفی از علما آمدند و گفتند علم امام در سطح بشر است، تمامشده علم بشر است. طیف دیگری هم گفتند نه، امام علم غیب دارد، دسته ای گفتند امام به علم ماکان و مایکون احاط دارد. پس این اختلافات وجود دارد؛ ما نظر غالب و مشهور و نزدیک به صحیح را میگوییم. یعنی امکان دارد یک نظری به نظر من محقق صحیحتر باشد ولی در بین علما نظر شاذّی باشد (یعنی خیلی مطرح نباشد). شاید من به عنوان یک نظر مطرح کنم ولی آن چیزی که در این درسگفتار درس میدهیم نظر غالبی است که قاطبه علما میگویند. لذا ممکن است شخصی کتابی نوشته باشد و یک سری از عقاید ما را زیر سؤال برده باشد، او هم عالِم و محقق است حتی اگر اهل علم کلام باشد جایگاهش ویژهتر هم میشود. پس ما حرف او را نفی نمیکنیم، شاید به عنوان یک نظر بگوییم که بعضیها هم اینگونه اعتقاد دارند ولی آنچه که درس میدهیم و تبیین میکنیم نظر غالب و مشهور است.
نکته دیگر اینکه سطحی هم که ما ارائه میدهیم سطح تخصصیای نیست که بخواهیم وارد علم کلام شویم و راجع به عقاید دقیق بحث کنیم و استدلال کنیم. و نه در سطحی است که فقط منبر باشد و چیزهایی که همهمان میدانیم، نمیخواهیم سخنرانی کنیم به همین دلیل اسمش را گذاشتیم درسگفتار. ما در سطح متوسطی (دانشجویی) صحبت میکنیم. یعنی نه سطح منبر عمومی و نه سطح تخصصی( عقاید سطحبندی دارد، ما در سطح متوسط رو به بالا صحبت میکنیم).
۳ـ منبع اصلی و عمومی صحبتهای ما دو تا کتاب است: ۱ـ آموزش عقاید نوشته آیتالله مصباح در سه جلد توسط مؤسسه امام خمینی به چاپ رسیده، که از بهترین کتب عقاید موجود در بازار است. چه در حوزه چه در دانشگاه. ۲ـ بحثی مبسوط در آموزش عقاید. خوب است که دوستان این دو کتاب را تهیه کنند و پیش از آموزش مطالعه کنند. البته ما قدم به قدم با این کتابها پیش نمی رویم. ممکن است این کتابها از توحید شروع کرده باشند ولی شاید ما نخواهیم ابتدا با توحید شروع کنیم، شاید ما بخواهیم را از نبوت عامه و خاصه و امامت شروع کنیم و توحید را بخواهیم در آخر بیاوریم. یا ما بنا داریم سبقه روایی مطالبمون بیشتر باشد. یعنی سعی داریم این قلاب حجّیت را بیندازیم به گردن روایت، نه بر گردن علما. از مطالب علما استفاده میکنیم ولی آخرش میخواهیم به قال صادق (ع) و قال باقر (ع) برسیم. به این دلیل که: ۱ـ حقیقت حجت درِ خانه اهل بیت(ع) است. ۲ـ اینکه فضای هیئت و محبین اهل بیت(ع) است و بنا داریم بیشتر از اهل بیت(ع) بگوییم. یعنی عقایدی که در اینجا درس داده میشود بیشتر رنگ و بوی روایی دارد. و چیزی که به نظر من الان از آن غفلت میشود متکلمین متقدم ماست. مثلاً من بنا دارم تا جایی که وقت بشود آثار علامه حلّی یا شرح شیخ طوسی را ببینم، آثارخواجه نصیر طوسی مثلاً تجریدالاعتقاد ، از شرح علامه حلّی بر کتاب استادش خواجه نصیر طوسی،که شرح تجریدالاعتقاد است استفاده کنم یا از کتاب کشفالمراد که از کتب مهم کلامی ماست بهره ببرم و این کتب متقدمین را ببینم و از آنها ـ که اتفاقاً خیلی رنگ و بوی روایی دارند ـ استفاده کنم ؛ مثلاً الاعتقادات شیخ صدوق بینظیر است. شاگرد ایشان شیخ مفید کتابی نوشته به نام تصحیحالاعتقاد، یعنی اعتقاداتی که استاد من گفته است، باید تصحیح و اصلاح شود! سعی من بر این است که از این کتب هم استفاده کنم. اگر لازم هم باشد کمی مباحث چالشی هم مطرح میکنیم که پختهتر شوید.
«اِنَّ حدیثنا یُحیِ القلوب. با حدیث دل زنده میشود». به اعتقاد بنده دین تنها عقل انسان را هدف نگرفته، از قرآن هم میتوانم استدلال بیاورم که عقل و قلب را با هم هدف قرار دادهاند. لذا حضرات معصومین(ع) در سخنانشان انسان را هم به اندیشه وا میدارند هم دل را تحت تأثیر میگذارند. من هم سعی میکنم هم اندیشه شما را تکان دهم هم دلتان را. این خصوصیت در روایات اهل بیت(ع) است. در جلسه قبل هم مطرح کردیم: امام رضا(ع) می فرمایند:« إِن النّاسَ لَو عَلِمُوا مَحاسِنَ کَلامِنا لاتبعونا الحدیثَ / شما حرفهای ما را خوب به مردم منتقل کنید مردم خودشان پیروی میکنند. (عیون اخبار، ج۱،ص۳۰۸)»
مطلب بعدی اینکه ما نظرات شیعه امامیه را درس میدهیم. شیعه اصطلاح عام است، امامیه اصطلاح خاص است. به هرکسی که به خلافت بلافصل امیرالمؤمنین بعد از پیغمبر با نص الهی قائل شود، شیعه گفته می شود. ممکن است دو امامی، سه امامی، هفت امامی یا … باشند ولی همینکه امیرالمؤمنین(ع) را با شرایط گفته شده قبول کرده باشد درعلم کلام و علوم اسلامی به او شیعه گفته میشود. خلافت بلافصل امیرالمؤمنین (ع) یعنی اولین خلیفه و با نص الهی یعنی از جانب خدا منتسب شده نه اینکه با رأیگیری و خواست مردم بوده باشد. اما امامیه یعنی شیعه دوازدهامامی. در زیارت جامعه کبیره آمده « تَوَلَّیْتُ آخِرَکُمْ بِمَا تَوَلَّیْتُ بِهِ أَوَّلَکُمْ /همانجوری که اولی را قبول دارند تا آخری را هم قبول دارند.» یعنی اعتقادشان در مورد جایگاه امام، علم امام، شفاعت امام، مقام امام، وظایف و فضائل امام، و همه شئون امام همگی از امیرالمؤمنین(ع) تا امام زمان(عج) هیچ فرقی نمیکند، دقیق مانند هم است. این میشود شیعه امامیه. ولی ما شیعه های دیگری هم داریم مثلاً کیسانیه؛ کسانی بودند که در دوره مختار محمد حنفیه را مهدی امت می دانستندو بر گرد او تجمع کردند. یعنی گفتند محمد حنفیه همان مهدیای است که پیامبر در روایات فرموده بودند. یا مثلاً زیدیه، قائل به امامت زیدبن علیبن حسین(ع) شدند، پسر امام سجاد (ع) زید، که شمشیر کشید و قیام کرد. عدهای گفتند امام باید اینگونه باشد، امام کسی است که شمشیر در دست داشته باشد. لذا شدند شیعه زیدیه که اکنون نیز فعالیت میکنند. اسماعیلیه، کسانی که اسماعیل پسر امام جعفر صادق (ع) را امام میدانستند. واقفیه، کسانی آمدند در امامت امام کاظم (ع) وقف کردند؛ اینها همه شیعه هستند اما ما راجع به شیعه امامیه صحبت میکنیم. گفتیم اختلافاتی در عقاید وجود دارد، مثلاً با اینکه در تشییع جنازه امام صادق (ع) بدن را میگذاشت زمین پارچه را کنار میزد و میگفت ببینید این اسماعیل است و این کار را مدام تکرار میکرد و در قبر هم میگفت ببینید مردم این اسماعیل است که خاک میکنم. با این اوصاف فرقه اسماعیلیه به وجود آمد و گویا هنوز هم در مصر ادامه حیات میدهند و طرفدار هم دارند. و به ایشان باطنیه گفته میشود، زیرا به مسائل باطنی و تأویلی خیلی بها میدهند.
ممکن است سؤالی در ذهن ایجاد شود که مگر عقاید شیعه (از اینجا به بعد هرجا گفتیم شیعه منظور شیعه امامیه است) یکی نیست؟ پس چرا اختلاف وجود دارد؟ نمونه بارزش در الاعتقادات شیخ صدوق و تصحیح الاعتقادات شیخ مفید. که از نظر زمانی فاصله زیادی هم ندارند.
چند دلیل برای وجود اختلاف
۱ـ وجود تفاوت سطوح مردم
در زمان حضرات معصومین(ع) هم عقاید یکسان ارائه نمیشد. زمانی سلمان و ابوذر خدمت امیرالمؤمنین(ع) میرسند و حضرت به نوعی ولایت را برای ایشان تعریف میکند، زمانی هم روی منبر در مسجد کوفه به گونهای دیگر راجع به ولایت صحبت میکند. اینجا میفرماید:«معرفت بالنورانیه معرفت الله /من را شناختی خدا را شناختی». برای سلمان و ابوذر اینگونه صحبت میکند. در نهجالبلاغه آمده که حضرت در مسجد کوفه به مردم گفت به من انتقاد کنید. اینجا سطح مردم این را میطلبد، اینجا اگر بگوید من کسی هستم که آسمان و زمین را خلق کردم مردم او را با سنگ میزدند. این در فرمایشات حضرات معصومین(ع) هست، اگر کسی دستی در روایات داشته باشد میبیند. در ابتدا که پیغمبر آمد فرمود:« قولوا لااله الله تفلحوا/ بگو خدایی جز الله نیست تا رستگار شوید» یعنی توحیدی که در آغاز بعثت حضرت رسول(ص) به مردم ارائه میشود در این حد است که تنها بگویند خدا یکی است. آن موقع سطح مردم همین حد را میطلبیده. اما بعد از مدتی آیه نازل شد، آیات اول سوره حدید « هُوَ مَعَکمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ /هرجا هستید خدا هست(سوره حدید، آیه ۴)». (که برخی عرفای ما وحدت وجود را از این آیه استنباط کردهآند. گفتند آخرالزمان عدهای میآیند که در آیات اول سوره حدید تعمق میکنند. یعنی شش آیه اول سوره حدید حرفهای عجیبی دارد. بعضی از عرفا میگفتند رمز طیالارض در این شش آیه است. )
این ارائه توحید است «هُوَ مَعَکمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ /هرجا هستید خدا هست» یک نوع توحید درس دادن است، گاهی اوقات هم میگوید فقط بگو خدا یکی است. با رشد مردم سطحها هم فرق میکند. عقاید با رشد شما رشد میکند. برای مثال اگر من و آیتالله بهجت و آقای حسنزاده آملی خدمت امام زمان(عج) شرفیاب شویم و از امام زمان(عج) بخواهیم که به ما توحید درس بدهند آن چیزی که امام(ع) به من می گوید متفاوت است از آنچه که به آیت الله بهجت و آقای حسن زاده آملی می گوید. این امتیاز اسلام است که شما هرچه بالاتر بروی معرفت بالاتری به تو میدهند. عقیده همان عقیده است اما درجهاش تفاوت میکند، عمیقتر میشود.
روایاتی هم که از اهل بیت(ع) بیان شده هم نشان دهنده سطوح مختلف مردم است و هم نشان دهنده سطوح تحمل مردم؛ به طور مثال در این روایت آمده است که: عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ … عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ ذَرِیحٍ الْمُحَارِبِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی فِی کِتَابِهِ بِأَمْرٍ فَأُحِبُّ أَنْ أَعْمَلَهُ قَالَ وَ مَا ذَاکَ قُلْتُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ قَالَ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ لِقَاءُ الْإِمَامِ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ تِلْکَ الْمَنَاسِکُ قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سِنَانٍ فَأَتَیْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ قَالَ أَخْذُ الشَّارِبِ وَ قَصُّ الْأَظْفَارِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ ذَرِیحَ الْمُحَارِبِیِّ حَدَّثَنِی عَنْکَ بِأَنَّکَ قُلْتَ لَهُ- لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ لِقَاءُ الْإِمَامِ- وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ تِلْکَ الْمَنَاسِکُ فَقَالَ صَدَقَ ذَرِیحٌ وَ صَدَقْتَ إِنَّ لِلْقُرْآنِ ظَاهِراً وَ بَاطِناً وَ مَنْ یَحْتَمِلُ مَا یَحْتَمِلُ ذَرِیحٌ . (الکافی، ج۴، ص: ۵۴۹)
عبدالله بن سنان از ذریح محاربی نقل میکند که به امام صادق (ع) گفتم که خدا امر کرده به من در کتابش و من هم دوست دارم به حرفش عمل کنم. خدا در قرآن فرموده:«ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ (سوره حج، آیه ۲۹)» که معنی این چیست؟ « ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ »در عربی یعنی چرکهایشان را بزدایند، کثیفیهایشان را بگیرند. قال« لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ » یعنی مناسک حج را به جا بیاورند و بروند امام زمانشان را ببینند. عبدالله سنان تعریف میکند که آمدم و گفتم معنای این آیه چیست؟ حضرت فرمودند :گرفتن سبیل و ناخنها (همان قصّی که در حج داریم) و مانند این خود را تمیز کنید. عبدالله سنان گفت: ضریح چیز دیگری نقل میکرد!از قول شما میگفت این آیه یعنی لقاء امام. ولی به من اینگونه میگویید! حضرت فرمودند: هم ضریح راست میگوید و هم تو. قرآن هم ظاهری دارد هم باطنی. و چه کسی تحمل میکنه این حرفی را که من به ضریح گفتم.؟!
همین الان در جامعه اسلامی اگر به کسی بگویید حج شما وقتی تمام میشود که امام زمانت را ببینید چند نفر قبول میکنند ، چه کسی تحمل میکند این حرف را؟
روایت بینظیر دیگری که نشان میدهد تقیه فقط در مقابل دشمن نیست؛ بعضی مواقع اگر سطح فرق کند به دوستت هم نباید بگویید. تقیه از تقوا به معنی پرهیز کردن از بیان عقاید. مثلاً لعن و نفرین کردن دشمنان اهل بیت جزء عقاید شیعه است ولی شرایط کنونی دنیای اسلام ایجاب نمیکند که بشود آشکارا لعن کرد، پس باید این عقیده را در پیش خود حفظ کنیم، یعنی تقیه کنیم.
در این روایت آمده است:« حَدَّثَنَا عِمْرَانُ بْنُ مُوسَى… عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: ذُکِرَتِ التَّقِیَّهُ یَوْماً عِنْدَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع فَقَالَ وَ اللَّهِ لَوْ عَلِمَ أَبُو ذَرٍّ مَا فِی قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ وَ لَقَدْ آخَى رَسُولُ اللَّهِ ص بَیْنَهُمَا فَمَا ظَنُّکُمْ بِسَائِرِ الْخَلْقِ إِنَّ عِلْمَ الْعَالِمِ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ قَالَ وَ إِنَّمَا صَارَ سَلْمَانُ مِنَ الْعُلَمَاءِ لِأَنَّهُ امْرُؤٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ ع فَلِذَلِکَ نَسَبُهُ إِلَیْنَا. (بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم، ج۱، ص: ۲۵)
روزی خدمت امام سجاد (ع) صحبت از تقیه شد. اگر ابوذر میدانست در دل سلمان چه میگذرد او را میکشت. با اینکه پیغمبر این دو را برادر کرده بود. درباره بقیه مردم دیگر چه فکر میکنید. علم عالِم (که از همانا جنس اعتقاد است) سخت و مشکل است ، اگر کسی به آن مقام (البته تعریف عالِم در روایات ما متفاوت است. در بعضی روایات آمده که حضرات معصومین هم گفتهاند ما عالِمیم. منظور این علم است.) که جایگاه خاصی است رسیده باشد. حرف او را فقط پیغمبر میتواند حمل کند و بفهمد. ملک مقرب و مؤمنی که خدا دلش را برای ایمان امتحان کرده، میفهمد. سلمان از علما شده بود. چون او یکی از ما اهل بیت است. لذا نسبش به ما است.
چون شده سَلمانُ مِنّا اهلِ بَیت حرفهایش را هرکسی نمیفهمد. حتی ابوذر هم پی ببرد سلمان چه عقایدی دارد او را میکشد. پس با توجه به این روایت تفاوت عقاید یک مسئله طبیعی است و بارِ مثبت دارد. سطح آن عالِم این مقدار علم و اعتقاد است، همهاش هم سواد نیست، قلب هم هست. که به عقیده بنده تلفیق این دو معرفت است، هم عقل در معرفت تأثیر دارد هم قلب. لذا اگر قلب کسی مریض باشد هرچقدر هم آیتالله یا دانشمند باشد در عقاید ضعیف است. پس هر مرحلهای از معرفت باشی به همان قدر اعتقاد عنایت میکنند و عقیده کسب میکنید.
درباره احادیث اهل بیت(ع) هم آمده است که در روایتی حضرت باقر(ع) فرموده اند:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ جَابِرٍ قـَالَ قـَالَ أَبـُو جَعْفَرٍ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ حَدِیثَ آلِ مُحَمَّدٍ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یُؤْمِنُ بـِهِ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ فَمَا وَرَدَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَدِیثِ آلِ مُحَمَّدٍ ص فَلَانَتْ لَهُ قُلُوبُکُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ فَاقْبَلُوهُ وَ مَا اشْمَأَزَّتْ مِنْهُ قُلُوبُکُمْ وَ أَنـْکـَرْتـُمـُوهُ فـَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى الرَّسـُولِ وَ إِلَى الْعـَالِمِ مـِنْ آلِ مـُحَمَّدٍ وَ إِنَّمَا الْهَالِکُ أَنْ یُحَدِّثَ أَحَدُکُمْ بِشَیْءٍ مِنْهُ لَا یَحْتَمِلُهُ فَیَقُولَ وَ اللَّهِ مَا کَانَ هَذَا وَ اللَّهِ مَا کَانَ هَذَا وَ الْإِنْکَارُ هُوَ الْکُفْرُ (اصول کافى جلد ۲ صفحه ۲۵۳ روایت ۱) امـام بـاقـر عـلیـه السـلام فـرمـود: رسـولخـدا صـلى اللّه عـلیـه وآله فـرمـود: حـدیـث آل مـحـمـد صـعـب و مـسـتـصـعـب اسـت ، جـز فـرشـتـه مـقـرب یـا پـیـغـمـبـر مـرسـل یـا بـنده اى که خدا دلش را به ایمان آزموده ، به آن ایمان نیاورد. پس هر حدیثى کـه از آل مـحـمـد صـلى اللّه عـلیـه و آله بـشـمـا رسـیـد و در بـرابـر آن آرامـش دل یـافـتـیـد و آنـرا آشـنا دیدید، بپذیرید. و هر حدیثى را که دلتان از آن رمید و ناآشنا دیـدیـد، آنـرا بخدا و پیغمبر و عالم آل محمد صلى اللّه علیه وآله رد کنید، همانا هلاک شده کـسـى اسـت کـه تحدیثى را که تحمل ندارد، برایش باز گو کنند، و او بگوید بخدا این چنین نیست ، و انکار مساوى کفر است .
۲- اقلیت شیعه در جهان اسلام
شیعه در تاریخ اسلام همیشه در اقلیت بوده و خیلی جاها نمیتوانست عقایدش را مطرح کند. به واسطه کم بودنش. اگر خیلی از عقایدی که ما الان درباره اهل بیت داریم آن زمان که شیعیان علی(ع) را شکنجه می کردند، بیان میشد قطعه قطعهاش میکردند. حضرات معصومین(ع) هم پنهانی خیلی چیزها را می گفتند چه برسد به یک شیعه که بخواهد علناً عقایدش را مطرح کند. پس چون شیعه در اقلیت بوده نتوانسته حرفها و عقایدش را مطرح کند که این خود باعث اختلاف میشود. مثلاً اعتقاد به علم غیب امام زمان. که مجبور بودند تقیه کنند. که این نگفتنها و پنهانی گفتنها باعث بروز اختلاف میشود. و چون سند ندارد خیلیها قبول نمیکنند.
در حال حاضر تعدادی از اساتید و فضلای قم مشغول کار در سیر تطور عقاید امامیه هستند ـ که کجا عقاید ما حداکثری شده کجا حداقلی شده، چرا در فلان جا شیخ مفید در بغداد که همه اهل تسنن هستند حرفهای عجیبی در ولایت اهل بیت(ع) زده، یا شیخ صدوق در قم که همه هم ولایتی هستند آن حرفها را نزده و گفته این حرفها را هرکه بگوید غلو است. و شیخ مفید در بین اهل سنت میگوید چه کسی گفته اینها غلو است؟ ـ یعنی شرایط باید بررسی شود، بررسی تاریخی، بررسی مخاطبینی که وجود داشتند، فضای علمی چه بوده، شاید در قم فضای متحجری حاکم بوده. ولی در بغداد به واسطه حضور افراد مختلف و مباحث علمی، فضا باز بوده.
۳ـ تعامل با اهل سنت
ما در طول تاریخ با اهل سنت تعامل داشتیم. گاهی مجبور بودیم برای اینکه حرف ما را قبول کنند گامی به سمتشان برداریم، گاهی مجبور بودیم حرفمان را نزنیم تا بتوانیم با آنها کار کنیم. برای جذب آنها، برای اثبات حقانیت تشیع، برای تأثیر گذاشتن روی آنها مجبوریم همزبان بشویم تا بتونیم تأثیر بگذاریم. لذا برخی عقاید را نگفتیم برخی دیگر را نزدیک به آنها گفتیم، مثلاً استاد ما میفرمود تعریفی که قدما از امامت دارند و می گویند:« الامامه رئاسه عامه فی الدین و الدنیا /امامت یعنی ریاست عمومی بر دین و دنیا.» استاد ما میفرمود این حرفها از اهل سنت آمده، ما اصلا امامت را ریاست نمیدانیم، ما ولایت میدانیم و ولایت و ریاست با هم خیلی تفاوت دارد ولی چون اهل سنت اینگونه میگفتند ما هم قبول کردیم، فقط برای اینکه همزبان با اهل سنت باشیم.
۴ـ تأثیرپذیری از فضای جامعه علمی
در فضای جامعه علمی وقتی حرفی مطرح می شود هم تأثیر می گذارد و هم تأثیر میپذیرد. نمیشود گفت فقط علمای ما درست میگویند. لذا در بعضی جاها از فلسفه تأثیر گرفتهایم، بعضی جاها از عرفان. بعضی علما بودهاند که محکم ایستادهاند و از چیزی تأثیر نگرفتهاند برخی دیگر هم نه، در عقاید حرفهایشان به سمت حرفهای فلاسفه رفته، در کلام حرفهایشان به سمت حرفهای عرفا رفته. مثلاً استاد بزرگی میفرمود در جبر و تفویض علمای ما در طول تاریخ اکثراً یا به جبر میزنند یا به تفویض. در صورتی که فرمایش اهل بیت(ع) این است که «لاجبر و لا تفویض امرٌ بین الامرین» خیلی کم بودند علمایی که توانستند دقیق روی این خط بمانند، خطی که از مو باریکتر است. و این در فضای علم طبیعی است.
۵ـ خطاپذیر بودن عالمان
باید قبول کرد که علمای عقاید هم انسان هستند و اشتباه میکردند، با توجه به اینکه امام زمان هم در دسترس عموم نیستند که خطاها را گوشزد کند، لذا طبیعی است که خطاهایی صورت بگیرد مثلاً در بحث غلو و تفویض یا در بحث سهوالنبی آیا پیغمبر غفلت کوچکی انجام داده؟ یا خطای مختصر؟ (در بحث عصمت امام و انبیا مفصل صحبت خواهیم کرد.) شیخ صدوق میگوید: هرکس که بگوید امام و پیغمبر سهو ندارد غلو کرده، مگر میشود آدمیزاد سهو نکند، اگر بگویید امام سهو ندارد یعنی او را از مقام بشری بالاتر بردهاید، غلو کردهاید. شیخ مفید در جواب این نظر میگوید: پیغمبر و امامی که سهو بکند که ما قبول نداریم. سهو برای ما است، آنها معصومند. که در این رابطه اختلاف نظر جدیای وجود دارد و بحث علمی مفصلی را میطلبد. به هر حال یکی از این دو نظریه غلط است.
اینها دلایلی است که نشان میدهد اختلاف در عقاید وجود دارد. عدهای هم پیدا میشوند که از این اختلافها سوء استفاده میکنند. وقتی این فضای اختلاف نظر را میبینند اعتقاد حداقلی را میگیرد و بقیه را رد میکند. شخصی کتابی نوشته و اختلاف نظر مدرسه قم و مدرسه بغداد را مطرح میکند و ادلّهای میآورد که نظر شیخ مفید غلط است و نظر شیخ صدوق درست است، امام سهو هم میکند در پاسخ به این کتاب در قم جلساتی برای بررسی و نقد گذاشتند که این حرفی که شما زدید خریداری ندارد. بدون دلیل نمیشود نظریهای را قبول و دیگری را رد کرد. عدهای می روند در دانشگاهها و دنبال چیزی میگردند که بتوانند از آب گلآلود ماهی بگیرند و عقاید ما را محکوم کنند، همان «نَفّاساتِ فی العُقَد»، خیلی از اینها هم در لباس دین است.
الان جریانی به وجود آمده به نام وهابیت شیعه. در ظاهر مثل ما بر منبر مینشینند و اهل روضه هستند ولی عقاید را طوری تربیت میکنند که در آخر شنونده با زیارت و با توسل و با تبرک مخالف میشود، میگویند فقط قرآن، همان حرفی که ابن تیمیه در وهابیت میزند.
سئوال ۱: با توجه به اختلاف نظر علما در عقاید، تکلیف ما چیست؟
جواب : دو بحث مطرح می شود؛ یک بحث قاصر و مقصر است که شما میگویید من وظیفه داشتم کتب علما را بخوانم، تحقیق هم کردم و به این نتیجه رسیدم ،مثلاً شما از چند نفر سؤال میکنید و همه پاسخ میدهند که عقاید آقای مصباح کتاب خوبی است. شما همان کتاب را مطالعه میکنید، یاد میگیریدو معتقد میشوید. اگر آقای مصباح اشتباه کرده باشد خودِ ایشان باید در روز قیامت جوابگو باشند نه شما، چون شما که متخصص نبودی، شما پرسیدی که الان بین علما در بحث عقاید کدام عالِم معتبرتر است؟ مثلاً در زمان شیخ صدوق ، ایشان از بزرگان علم کلامِ شیعه است،افرادی هم به اعتقادات شیخ صدوق معتقد بودند. آنها به بهشت میروند، شیخ صدوق هم به بهشت میرود، چون او هم ادله امام زمان را نداشته و با ادلّه خود به این عقاید رسیده. در فقه بحثی داریم که میگوید وقتی امام معصوم نیست شما تلاشت را بکن، به همان اندازه که تلاش میکنید جواب هم میگیرید،
بحث دیگری که مطرح می شود این است که گاهی شما کوتاهی میکنید و نمیروید تحقیق کنید که عقاید را از چه کسی بیاموزید، هر کتابی که دستت آمد میخوانید و معتقد میشوید، بعد از سالها متوجه میشوید که این کتاب بر اساس عقاید شیعه نبوده است و توسط دشمنان تألیف شده بود. ولی وقتی شما میپرسید و تحقیق میکنید و راهنماییت میکنند که الان در علم کلام شیعه مثلاً این علما اصلح هستند. همین کفایت میکند و شما در بهشت جای میگیرید
علما اگر واقعاً با ادلّه به حرفهایی که زدهاند رسیده باشند آنها هم جایشان در بهشت است، اما اگر نه قصد و مرضی داشته باشند به مجازات میرسند.
سؤال ۲: باتوجه به وجود طیف های مختلف در میان علما ما عقایدمان را از کدام طیف کسب کنبم؟
چیزی که به نظر میرسد این است که شما تا یک حدی وظیفه دارید. در حال حاضر طیف مشهد عقایدشان رنگ و بویی متفاوت از طیف قم دارد، در عقاید علمای قم فلسفه و عرفان بیشتر دیده می شود . در هر صورت آقای مصباح فیلسوفند و بعید است که در عقایدشان از فلسفه تأثیر نگرفته باشند. در حالیکه علمایی که در مشهداند رابطه خوبی با فلسفه ندارند و عقایدی که آنها درس میدهند شاید جور دیگری باشد.
اگر کسی بخواهد خیلی احتیاط کند برود و آن قدرِ مُتَیقَنهایی که همه اینها بینشان مشترک باشد را کسب کند و در موارد اختلافی احتیاط کند. برای مثال اگر به بنده بگویند در بعضی موارد اعتقادی مثلاً وحدت وجود نظر شما چیست؟ میگویم در مورد این موضوع بین آیتاللهها اختلاف نظر است، دلیلی ندارد اصلاً من وارد این حوزه شوم، آن چیزی که همه علما گفتهاند که خدا یکی است و خدا منزه است من هم در همین حد اعتقاد میآورم، همین حد کافی است، همین برای قیامت من کافی است. آن بحث ایمان اجمالی که قبلاً مطرح شد در اینجا کاربرد دارد.
ماهیت و کلیات عقاید در همه طیفها یکسان است، گاهی درمسائلی مانند اینکه ماهیت علم خدا چه هست، اختلاف عقیده وجوددارد و این در سطح علمای قم است که با هم به بحث بپردازند. یا مثلاً در مباحث دقیق توحیدی که اختلافات در حدی است که گاهی اوقات به کفر میانجامد و طیف های مختلف همدیگر را تکفیر می کنند، نباید ورود پیدا کنیم. ما به اندازه قدرِ مُتَیقَن (یعنی یقینی) که بین تمام امامیه یکسان است ما آن را انتخاب میکنیم و اعتقاد میآوریم، در علم کلام اصول اولیه ای وجود دارد که همه گرایشها به آن عقیده دارند مثلاً همه ما میگوییم که امیرالمؤمنین خلافت بلافصل دارند، یا امام علم لدنی دارد، ممکن است بر سر اینکه علم لدنی در چه اندازهای باشد بحث باشد ولی همه به داشتن علم لدنی معترفند.
موضوع بحث جلسه آینده: آیا عقاید در طول زمان تغییر میکند؟