مطلب سی و یکم
#شب_جمعه :
در زمان حضرت موسی – علی نبینا و آله و علیه السّلام – در بنی اسرائیل از نیامدن باران قحطی شد.
مردم خدمت حضرت موسی (ع) جمع شدند که یا موسی باران نیامده و قحطی زیاد شده بیا و برای ما دعا کن تا مردم از این مشکلات درآیند.
حضرت موسی (ع) به همه مردم دستور داد که در صحرایی جمع شوند و نماز استسقاء خوانند و دعا کنند که خداوند متعال باران را برآنها نازل کند.
جمعیت زیادی که زیادتر از هفتاد هزار نفر بودند در صحرا جمع شدند و هر چه دعا کردند خبری از باران نشد.
حضرت موسی (ع) سر به آسمان کرد و فرمود خدایا من با هفتاد هزار نفر هر چه دعا می کنیم چرا باران نمی آید؟! مگر قدرت و منزلت من پیش تو کهنه شده؟!
خطاب رسید ای موسی! نه، در میان شما یک نفر است که چهل سال مرا معصیت می کرد. به او بگو از میان این جمعیت بیرون رود تا باران را بر شما نازل کنم.
فرمود خدایا صدای من ضعیف است چگونه به هفتاد هزار نفر جمعیت می رسد.
خطاب شد ای موسی تو بگو من صدای تو را به مردم می رسانم. حضرت موسی به صدای بلند صدا زد ای کسی که چهل سال است معصیت خدا را میکنی برخیز از میان ما بیرون رو، زیرا خدا بخاطر شومی تو باران رحمتش را از ما قطع کرده.
آن مرد عاصی برخواست نگاهی به اطراف کرد دید کسی بیرون نرفت، فهمید خودش است که باید بیرون رود. با خود گفت چه کنم اگر برخیزم از میان مردم بروم، مردم مرا می بینند و می شناسند و رسوا می شوم اگر نروم خدا باران را نازل نمی کند. همانجا نشست و از روی حقیقت و صمیم قلب از کارهای زشت خود پشیمان شد و توبه کرد.
ابرها آمدند بهم متصل شدند و چنان بارانی آمد که تمام سیراب شدند. حضرت موسی (ع) فرمود: الهی! کسیکه از میان ما بیرون نرفت چطور شد که باران آمد. خطاب شد: «سقیتکم بالّذی منعتکم به» به شما باران دادم به سبب آن کسیکه شما را منع کردم و گفتم از میان شما بیرون برود.
حضرت موسی (ع) فرمود: خدایا می شود این بنده معصیتکار را به من نشان دهی؟!
خطاب شد ای موسی! آن وقتی که مرا معصیت می کرد رسوایش نکردم حالا که توبه کرده او را رسوا کنم؟ حاشا من نمامین را دشمن می دارم خودم نمامی کنم من ستار العیوب هستم برکارهای زشت مردم پوشش می گذارم حال خود بیایم آبرویش را بریزم؟!
- قصص التوابین یا داستان توبه کنندگان؛ علی میرخلف زاده