گفتوگو با دکترحسین محمدی فام به بهانه انتشار کتاب «قرآن بسندگی»
((قرآن بسندگی با تفسیر قرآن به قرآن دو مقوله متفاوت است))
تاریخ انتشار : دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۸ ساعت ۱۲:۱۳
گزارشگر : محمد آسیابانی
حسین محمدی فام معتقد است که باید در فضایی علمی به نقد آرای پیروان قرآن بسندگی که مخالف با حدیث بودند، پرداخت و تکفیر آنان هیچ مسالهای را حل نمیکند.
قرآن بسندگی با تفسیر قرآن به قرآن دو مقوله متفاوت است
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، به تازگی کتاب «قرآن بسندگی» نوشته حسین محمدی فام توسط انتشارات دارالاعلام لمدرسه اهل بیت با شمارگان هزار نسخه، ۲۸۸ صفحه و بهای ۴۳ هزار تومان منتشر شده است. نویسنده در این کتاب به نقد و بررسی منظومه فکری و آرای شریعت سنگلجی، سید ابوالفضل برقعی و سیدمصطفی حسینی طباطبایی در زمینه مساله رجعت به قرآن و قرآن بسندگی پرداخته است.
به بیان نویسنده، قرآن گرایی شریعت سنگلجی و حسینی طباطبایی و قرآن بسندگی برقعی بیشتر بر آرای اعتقادی و تفسیری این سه شخصیت اثر گذاشته و مکتب فقهی خاصی را پدید نیاورده است. با حسین محمدی فام گفتوگویی داشتهایم که در ادامه آن را مطالعه خواهید کرد. او دکترای مذاهب کلامی از دانشگاه ادیان و مذاهب قم دارد و در زمینههای متنوعی در حوزه دفاع از مکتب اهل بیت (ع) و اصول عقاید امامیه فعال است.
عنوان کتاب شما «قرآن بسندگی» است و در آن آرای سه شخصیت شریعت سنگلجی، ابوالفضل برقعی و مصطفی حسینی طباطبایی بررسی شده است. شما در تعریف قرآن بسندگی اشاره کردهاید جریانی است که برای تحلیل معارف اسلامی به قرآن کریم بسنده کنند؛ این در صورتی است که از میان این سه تن شریعت سنگلجی و حسینی طباطبایی به روایات نیز توجه کردهاند. ابتدا در چرایی تالیف کتاب نکاتی را بیان کنید و بفرمایید که نگاه شریعت و طباطبایی به حدیث را چگونه دیدهاید؟
«قرآن بسندگی» پژوهش پایاننامه دکتری من در دانشگاه ادیان و مذاهب قم و با راهنمایی حجتالاسلام مهدی فرمانیان است که در قالب کتاب نیز فرصت نشر پیدا کرد. روزی در کلاسهای دکتری یکی از اساتید گفت که یکسری از تفکرات وهابی به شیعه هم نفوذ پیدا کرده و برخی در لباس عالم شیعی، به برخی آرای وهابی معتقد شدهاند. این نکته برای من بسیار عجیب و جذاب بود، چرا که ما همیشه وهابیت را به عنوان یک نقطه جدی در مقابل شیعه میدانیم. در فِرَقی که منتسب به اسلاماند، ستیز جدی شیعه همیشه با وهابیت بوده و ما با باقی فِرَق همیشه برادر بوده و مباحثه علمی داشتهایم. این دلیل علاقه من بود و پیش از آن هم مطالعاتی درباره این جریان نداشتم.
اساتیدم شخصیتهایی را برای این پژوهش به من معرفی کردند که به نظر آنها طیفی را تشکیل میدادند. در زمان تصویب پایاننامه نیز، اساتید اعلام کردند که یک موضوع خاص را انتخاب کرده و روی نظام فکری برخی از این شخصیتها آن را تحلیل کنم. در همان زمان مطرح شد که یکی از آرای این طیف «قرآن بسندگی» است و اعتقاد دارند که قرآن برای هدایت بشر کافی است و ما نیازی به روایات نداریم و روایات هم اگر آمده در کنار و ذیل قرآن است. روایت رسمی شیعه این است که بر طبق حدیث ثقلین قرآن و عترت در کنار همدیگر قرار دارند. به همین دلایل تصمیم گرفتم که روی این موضوع کار کنم.
فرضیه تحقیق من این بود که این سه شخصیت قائل به قرآن بسندگی هستند. البته پس از انجام تحقیق به این نتیجه رسیدم که اینگونه نیست و فی المثل شخصیتی چون شریعت سنگلجی به روایات معتقد است و اکثر آنها را معتبر میداند، هرچند که شاید نگاهش به روایات خاص بوده و با بقیه علما زاویه داشته است.
به طور کلی نتایج تحقیق نشان داد که دو شخصیت شریعت و طباطبایی قرآن بسنده نیستند و یا اینکه رویکردشان در آثارشان اینگونه نیست؛ اما ابوالفضل برقعی به صراحت حرفهای شاذ زیادی زده و رسما به قرآن بسندگی معتقد شده است. در کتاب مطرح کردهام که در نگاه نخست عقیدهام این بود که این سه نفر یک جریان هستند، اما فراموش نکنیم که فاصله بین آنها زیاد است. حتی حسینی طباطبایی که با برقعی قرابت بیشتری داشت، اندیشههایش تفاوت زیادی با او دارد.
مساله قرآن بسندگی ـ که یکی از مصادیقش در عمل مساله تفسیر قرآن به قرآن است ـ توسط علامه طباطبایی هم پیگیری شد. دقت در زمانه زیست این علما نکات مهمی را برای ما روشن میکند. در زمان شریعت، خرافات بسیار رواج داشت و تقریبا قرآن در حال حذف شدن بود و خرافات را نیز اکثرا مستند به احادیث میکردند. حال چه اشکالی دارد، اگر کسی از دل حوزههای علمیه برآید و نظام فکری و رویکردش را بر نقد حدیث بگذارد و از خلال همین رویکرد به نقد برخی شیوههای عزاداری بپردازد؟
شکی نیست که علمای شیعه در طول تاریخ با انحرافات فکری زمانه خود بویژه انحرافاتی که عوام مردم بوجود میآوردند، مبارزه میکردند. اصولا یکی از وظایف ذاتی روحانیت همین است و هیچ شکی در آن نیست. از طرف دیگر در هر برههای یکسری انحرافات و خرافات خاصی بوجود میآید و طبیعی است کسی که خودش را اهل علم میداند، به روشنگری در جامعه خود بپردازد. بویژه با ادعایی که این سه شخصیت داشته و در تفکرشان خمیرمایههای روشنفکری، اصلاح امور دینی و تجدیدنظر در امر دینی و… وجود دارد. اما سخن در این است که گاهی کسی برای رفع انحراف وارد میدان میشود ولی خواسته یا ناخواسته خود انحرافات دیگری بوجود می آورد که بنده معتقدم شریعت سنگلجی و دو شخصیت دیگر این کتاب، مصداق بارز این نوع رفتار هستند.
البته نکتهای که در سوال قبل مطرح کردم درباره شریعت سنگلجی و مصطفی حسینی طباطبایی بود. با اطلاق عناوینی چون روشنفکری و اصلاح امور دینی به برقعی مخالفم، چرا که صحبتهای او مبنایی نداشت و برخی اصول اعتقادی محکم مانند عصمت معصوم را زیر سوال برده بود. حتی میتوان این اشکال را گرفت که چرا آرا برقعی در کنار آرا و اندیشههای شریعت سنگلجی و مصطفی حسینی طباطبایی مطرح شده است.
اصل جریان نقد و مبارزه علما با انحرافاتی که در هر برههای در جامعه اسلامی رخ میدهد، طبیعی است. امیرالمومنین نیز فرموده است که فرزند زمانه خودت باش. بنابراین هرکس باید به صورتی بهروز در زمانه خودش فعالیت دینی کند. آنچه که من با آن مشکل دارم افراط و تفریط و خارج شدن از حیطه مبانی اعتقادی است. به عنوان مثال همه ما قبول داریم که در عزاداریها اعمالی عامه پسند و گاهی خلاف شرع رخ میدهد. اصولا هرکاری که دست عوام بیفتد و از خواص یعنی اهالی حوزه و دانشگاه فاصله بگیرد، ممکن است آفتهایی در آن رخ دهد. اما توقع از یک اندیشمند حوزوی یا دانشگاهی این است که مساله را خوب شناخته و در مواجهه با آن ببیند که کدام بخش خرافی و عوامانه است و کدام بخش معنا دارد. اشتباهی که به زعم من امثال شریعت سنگلجی مرتکب شدند این است که به دلیل فضای آن زمان به نقد کلیت آن حرکت (مثلا عزاداری) پرداختند.
همچنین زیارت نیز یکی از مهمترین مفاهیم در حوزه اعتقادات شیعه است و برای آن مبانی قرآنی، روایی و عقلی فراوان وجود دارد و سیره اهل بیت و علمای ما نیز بوده است. حال اگر عدهای در یک برهه زمانی و مکانی خاص بحث زیارت را به خرافات و حاشیههای غلط آلوده کردند، از من مدعی روشنفکری و کار علمی این توقع میرود که بتوانم آنها را از همدیگر تفکیک کنم. یعنی قسمتهایی را که اساس دارد تایید کرده و اشکالات را نقد کنم؛ اما این سه شخصیت کل داستان را در بحثهایی مانند عزاداری، توسل، زیارت، تبرک و… زیر سوال بردهاند.
این شخصیتها آنقدر در نقدهای خود افراط کردند که امروزه عربستان سعودی به عنوان پرچمدار وهابیت، کتابهای آنها را منتشر میکند. در اینجاست که ما نسبت به این آقایان اعتراض داریم. البته من در زدن برچسب وهابیت به این شخصیتها تردید دارم و این را هم بعید میدانم که با وهابیت بطور مستقیم مرتبط بودهاند. اینها همه گمانهزنیهایی است که عدهای در فضایی غیرعلمی مطرح کردهاند و نیاز به بررسی علمی و پژوهشی دارد. فعلا علت انتساب این افراد به وهابیت، قرابت فکری آنان به اندیشههای سلفی در برخی حوزههای اعتقادی است.
اینکه کتابهای چهرههایی مانند شریعت سنگلجی و مصطفی حسینی طباطبایی در عربستان سعودی منتشر میشود، محل اعتراض به اینها نیست و نکته منفی برای آنها نیز به حساب نمیآید و آقای حسینی طباطبایی به بازنشر مطالب خود در سایتهای فارسی وهابی به شدت اعتراض هم کرده. البته شما هم در کتابتان کاملا منصفانه به این نکته اشاره کردهاید. اما سوال اینجاست که آیا این ایراد از ما نیست که عربستان کتابهای شریعت را منتشر کرده و این شخصیت را به نفع خود مصادره میکند؟ در صورتی که ما میتوانیم خود آنها را منتشر کرده و با بازخوانی منظومه فکریشان فضای نقد آنها را هم بوجود بیاوریم. وقتی ما به این انتشار توجهی نداریم و خودمان به صراحت و غیرعلمی با برچسب وهابیت آنها را طرد و نفی میکنیم قاعدتا وهابیون از این فرصت استفاده کرده و آنها را به نفع خود مصادره میکنند، در صورتی که ما میدانیم منظومه فکری شریعت سنگلجی و مصطفی حسینی طباطبایی با تفکر وهابی بسیار متفاوت است.
من در کتاب اشاره کردهام که عنوان «وهابیت شیعه» صرفا یک پیشنهاد است و روی آن کار علمی نشده. متاسفانه سعودیها در این زمینه زیرکانه عمل کرده و این شخصیتها را به عنوان مستبصران و شیعیانی که وهابی شدهاند به نفع خود مصادره کرده است. من در نتایج تحقیق این کتاب پیشنهاد دادهام که اتفاقا ما نباید در زمین عربستان و وهابیون بازی کنیم. ما باید معترف باشیم که این شخصیتها متفکران شیعیاند که در برخی زمینهها دچار اشکال شدهاند و ما در برخی از قسمتها نقدهایی را به آنها وارد میدانیم.
شریعت سنگلجی در کتاب «کلید فهم قرآن»، نظام فکری خود را بر نقد حدیث و تفاسیر روایی و رویکردهای دیگر میگذارد. علامه طباطبایی هم در کتاب شریف «المیزان فی تفسیر القرآن» و هم بعدها در حواشی بر بحارالانوار و اصول کافی کاملا به نقد علمی برخی روایتها میپردازد. یک برکت این جریان قدم گذاشتن در مسیر وحدت است. چرا که بیشتر اختلافات میان مذاهب اسلامی در حدیث است و در قرآن که هیچ اختلافی وجود ندارد. بنابراین ایده بازگشت به قرآن به وحدت مسلمانان کمک شایانی میکند.
حرف ما این است که چرا آقایان در بیان عقاید به گونهای سخن گفتهاند که وهابیت توانسته از آنها سوبرداشت کند. من در نگارش کتاب باید به گونهای عمل کنم که مطالبش دشمن شاد کن نباشد. این سه شخصیت هرچند که نیتشان این نبوده اما به گونهای سخن گفتهاند که دشمن توانسته از حرفهایشان سواستفاده کند. من اعتقاد دارم علیرغم نظر بسیاری که بر ارتباط این افراد با عربستان صحه گذاشتهاند، این همسویی آنها با تفکرات وهابیت ناخواسته بوده است. ما در بحث زیارت، توسل و خود بحث رجوع به قرآن مباحث علمی بسیار دقیق و ظریفی داریم که در حوزههای علمیه شیعی همیشه به آنها پرداخته شده است و البته شبهاتی هم که این طیف مطرح کردهاند، پاسخ علمی داشته است.
البته این را هم اضافه کنم که میان نگاه علامه طباطبایی ـ اعلی الله مقامه ـ و این آقایان در نوع تفسیر قرآن و رجوع به روایات، تفاوتهایی جدی وجود دارد که جای بحثش در این مصاحبه نیست.
قبول دارید که فارغ از سه دهه اخیر که حوزه در زمینه قرآن دستاوردهای مهمی داشته، در دیگر دورههای تاریخی همیشه حدیث و مساله حدیث بسیار بیشتر از قرآن مطرح میشد؟
بله، اکنون نیز علوم حدیث هم در حوزههای شیعی و هم در حوزههای اهل سنت وزنه بالایی را به خود اختصاص دادهاند.
علامه طباطبایی در بدو ورودشان به قم به این دلیل درس تفسیر را میگذارد که احساس میکند در حوزه قرآن روبه فراموشی است و مدرس تفسیر انگار که مرتبه پایینی داشته است. یعنی وقتی مدرس با عظمتی چون علامه طباطبایی این درس را پی میگیرد، جان دوبارهای به آن میدهد. میدانیم که علامه به نسبت شریعت متاخرتر است.
باید دقیق صحبت کرد. ببینید بین علامه طباطبایی با امثال شریعت سنگلجی فاصله بسیار زیاد است. علامه هم از جهت علمیت و هم از جهت دقت در صحبت، فاصله زیادی با امثال شریعت دارد. قرآن بسندگی با تفسیر قرآن به قرآن هم دو مقوله است. در تفسیر المیزان بعد از هر مبحث تفسیری یک بحث الروایی هم کار شده، اما به این ویژگی تفسیرالمیزان کمتر پرداخته شده است.
اما آن بحثها هم بیشتر نقد حدیث است؟
بله اما علامه روایات را آورده و مینویسند که این روایاتی را که با تفاسیر به دست آمده از خود قرآن، همخوان است، میپذیرم و باقی را به کناری میگذارم. روایات بسیاری هم داریم که اگر حدیث و روایتی با قرآن به تضاد برخواست باید روایت را به کناری گذاشت. علامه هم همین کار را کرده است که روشی است بسیار دقیق و متین.
روش شریعت سنگلجی و مصطفی حسینی طباطبایی هم همین است.
اشتباه آنها این است که کاملا گزینشی عمل کردهاند. مثلا با توسل بد هستند و هر روایتی را که درباب توسل است به کناری میگذارند و کاری ندارند که صحیح السند است یا ضعیف السند؛ اما علامه طباطبایی بدون تعصب و کاملا، علمی با حدیث برخورد کرده است و نخستین ویژگی محقق این است که تعصب نداشته باشد. اینکه ما از نظر علمی با این شخصیتها بحث داریم و نمیتوانیم نمره قابل قبولی به آنها بدهیم، در همین نکته خلاصه میشود.
در موضوعاتی چون توسل، زیارت و شفاعت و موضوعات مشابه ـ که اتفاقا حوزههایی است که وهابیت روی آنها دست گذاشته ـ آقایان همین کار کردهاند. ما در زیارت روایات صحیح السند کم نداریم اما این آقایان همه روایات در این حوزه را به به راحتی کنار میگذارند، اما در جای دیگر برای اثبات سخن خود از روایت استفاده میکنند. اما به عنوان مثال، اندیشمندی چون آیت الله صادقی تهرانی روشش علمی و دقیق است. او وقتی میخواهد به سراغ فهم دین برود، قرآن را محور دانسته و در فقه سنت را ذیل آن و با محویت آن دارای اعتبار می داند. او از ابتدای تحقیق تکلیف را روشن میکند، اما این شخصیتها به قول خود روایات را کناری میگذارند اما هرکجا که برای اثبات عقیده خود لازمشان میآید، از روایات استفاده کردهاند. اگر بنابر نقد روایت است، ما علمی به نام فقه الحدیث داریم. فهم حدیث چهارچوب و معیار دارد و سالها در حوزهها بحث شده است. علمای ما در حوزه هم هر روایتی را نمیپذیرند. به نظرم یک آشفتگی ذهنی در منظومه فکری این آقایان هست که اتفاقا نظام فکریشان را مخدوش میکند. روششناسی آنها به نظرم محل اشکال است.
موافق نیستم، شریعت سنگلجی و مصطفی حسینی طباطبایی اتفاقا روششناسی متقن و دقیقی دارند هرچند که اشتباهاتی در کارشان باشد. یعنی شریعت هم روایاتی را که با قرآن سازگار است استفاده کرده و باقی را به کناری میگذارد. ضمن اینکه دغدغه شریعت دغدغه دیگری است. او میخواهد یک روش غلط چند سدهای را از اساس برانداخته و دوباره آن را بازسازی کند و برای رسیدن به این روش صحیح هم ناچار است با بسیاری از موارد از در مخالفت درآید.
من بین این سه شخصیت شریعت سنگلجی را بسیار نزدیکتر به جریان عمومی حوزه میدانم. سنگلجی شاید اگر کسانی کنارش بودند و کمی مدیریت میشد و یا اینکه هم مباحثههای بهتری داشت و همچنین اگر مدام در معرض تکفیر قرار نمیگرفت وضعیتش بهتر میشد.
من حرف شما را قبول دارم. ما باید در فضایی منطقی آمده و درباره آثار این سه شخصیت بحث کنیم و بخشهای درست تفکرات آنها را بپذیریم. مثلا همین شعار بازگشت به قرآن که حرف غلطی نیست. خود روایات به ما میگوید وقتی که شبههها و اختلافات زیاد شد، برای یافتن مسیر صحیح به قرآن رجوع کنید. ما به هیچ عنوان نباید به صرف طرح اتهامی درباره یک شخصیت به طور کامل او را به کناری بگذاریم. درباره مرحوم شریعتی هم همین داستان اتفاق افتاده است. برخی میخواهند به طور کل شریعتی و اندیشهاش را حذف کنند، اما به هر حال شریعتی یک اندیشمند مسلمان شیعه بود و چون معصوم هم نبود قاعدتا در مواردی خطا در اندیشهاش راه داشت. وظیفه ما این است که درباره اندیشههای او بحث کرده و نقاط مثبتش را برجسته و درباره خطاهایش با دلایل علمی و منطقی بحث کنیم.
تکفیر متفکران اتفاقا باعث میشود که فضای طرفداری کورکورانه از آنها بوجود بیاید، اما اگر به طور منصفانه به نقد آنها بپردازیم و دربست آنها را به کناری نگذاریم، طرفداران متعصب هم در مسیر نقد آمده و اشتباهات آنها را میپذیرند. متاسفانه این فضا در کل جامعه علمی ما وجود ندارد و هنوز هم گرفتار تکفیر هستیم.
به خاطر دارم که چند سال پیش طلاب و بزرگانی از حوزه خدمت مقام معظم رهبری رسیدند. در آن جلسه یکی از نکاتی را که حضرت آقا مطرح کردند این بود که دیگر دوران تکفیر گذشته و اکنون دیگر دورهای نیست که کسی به صرف خواندن عرفان و فلسفه یا بیان حرف نو در حوزهها، تکفیر شود. خود حضرت آقا نیز سالها با جریان روشنفکری دینی از جمله دکتر شریعتی رفاقت و مراوده داشت. هنوز هم ما در بین علما و مراجع روشنفکرتر از مقام معظم رهبری نداریم. درد رهبری هم درد بحث کردن و آزاداندیشی است. نمیدانم که چرا این فضا علیرغم تاکیدات رهبری هنوز بوجود نیامده است. من سعی کردم در این کتاب پایم را از دایره انصاف خارج نکنم.
شما در جایی اشاره کردید که هرچند سایتی مانند عقیده، کتابهای این شخصیتها را منتشر کرده، اما این دلیلی بر انتساب آنها به وهابیت نیست. اما این هشدار بزرگی است که چرا ما درباره این شخصیتها کار نمیکنیم. نکته دیگر این است که سرسلسله اکثر جریانهای جدید فکری و عقیدتی به سیدجمال الدین اسدآبادی باز میگردد که شریعت سنگلجی هم از او بسیار متاثر است. با وجودی که وهابیون هم درباره سیدجمال بسیار کتاب مینویسند و از او تجلیل میکنند، اما چرا ما او را وهابی نمیخوانیم؟
البته در مباحث اعتقادی درباره سیدجمال الدین اسدآبادی و شاگردش محمد عبده، شبهاتی مطرح است. به خاطر دارم که در دانشگاه ادیان و مذاهب پایان نامههایی درباره اصول اعتقادی آنها کار شد.
بله پژوهشگرانی در دهه اخیر سعی در تخریب شخصیت او داشتهاند. مثلا مقداد نبوی رضوی در کتابهایی مانند «تاریخ مکتوم» یا «اندیشه اصلاح دین در ایران: مقدمهای تاریخی» تمام تلاش خود را به کار برده تا سیدجمال را بابی و یا ضددین معرفی کند و تلاشش به نظرم راه به جایی نبرده. اما عقلگرا بودن و تاکید بر وجوه مترقی مدرنیسم و پذیرش آن تا زمانی که منافاتی با دین نداشته باشد، اصلیترین تفاوت امثال سیدجمال، شریعت و حسینی طباطبایی است.
بله، به نظرم باید روی نظام فکری این شخصیتها کار شود. حسینی طباطبایی در بسیاری از موارد فوقالعاده از اسلام دفاع کرده است، ما چرا باید از این وجه از کار فکری او خودمان را محروم کنیم. من دانش و تخصص حسینی طباطبایی را بسیار بالاتر از شریعت سنگلجی و برقعی میدانم. او واقعا در بحث روایات و حتی در بخش آشنایی با دنیای بیرون از اسلام کار کرده و در زمینه پاسخ به شبهات بسیار قوی عمل میکند. علاقهمندم که این کتاب بهانهای بشود تا در فضایی علمی و در نهایت انصاف به نقد تفکرات این شخصیتها بپردازیم. پویایی علم به برگزاری کرسیهای آزاداندیشی و گفتوگوی بین نحلههای مختلف فکری است. مرگ بر فلانی و درود بر دیگری مشکلی را حل نمیکند.
متفکران امروز و پژوهشگران حوزههای علمیه در برخی موارد با آرا شریعت سنگلجی مخالفند. شریعت یک چهارچوب فکری دارد و بنایش بر این است که رجوع به قرآن و بازگشت به توحید داشته باشد، ولی به صورت مصداقی اشتباه کرده است. کسی چون ابوالفضل برقعی اینگونه نیست. او رسما امامت را زیر سوال برده است.
ما در دعوت به توحید و در دعوت به قرآن، با همه فرقههای اسلامی مشترک هستیم. شیعه اینقدر دستش باز و پر است که حتی نباید ترسی داشته باشد از نشستن بر سر یک سفره با وهابیون و بحث علمی با آنها. ما نباید در محیطهای علمی و دانشگاهی ترسی از بیان، شرح و نقد تفکرات داشته باشیم. به نظر من باید دهها نشست درباره تفکرات شریعت در دانشگاهها و حوزهها برگزار شود تا سخنانش در ترازوی نقد بیاید. علیرغم اینکه سالهاست رهبری به برگزاری کرسیهای آزاداندیشی تذکر فرمودهاند، متاسفانه نمیدانم چه دستی در کار است که از جلوی برگزاری آنها جلوگیری میکند.
ما برخی از اشخاص را به گوشه رینگ انداخته و مدام آنها را میکوبیم. به نظرم حتی اگر برای برقعی چنین چیزی رخ نمیداد و کمی به او توجه کرده و با او به مباحثه مینشستند، او بسیاری از حرفهای شاذش را مطرح نمیکرد.