غزلی کوتاه درباره نوروز
آقــا بـیـا کـه تـا تـو نـیـایـی بـهـار نیـست
نوروز کهنه است چو روی نگار نیست
بـی جـذبـه نـگـاه تـو ای شمس مـاه رو
نوری به کوه و دشت و گل و آبشار نیست
هستی بــهـار مــردم و شـادی روزگـــار
بنگر که خنده ای به لب روزگار نیست {۱}
نوروز هم بدون تو یک رسم جاهلی است
اصلا بهار بی گل رویت بهار نیست
ای وای بـر دلـی که به روز نخست سـال
از بهر یار گمشده اش بیقرار نیست
[۱] السلام علی ربیع الانام و نضره الایام
۲۹ اسفند ۸۸