حکایتی جالب در مورد رضا به قضای الهی
رضا به قضا
ام سلیم از زنان مومن عهد رسول خدا (ص) بود و همسرش ابن طلحه نام داشت.او هم از صحابه و سربازان رسول خدا (ص) بود پسری مریض داشتند که در بستر بود و مادرش پرستارش بود پدر که از کار بر می گشت کنار پسر می رفت و از احوالش با خبر می شد.روزی عصر نوجوان از دنیا رفت مادر خود را نباخت و را روی جنازه را کشید.ابن طلحه وارد منزل شد و خواست به دیدار بیمار برود که مادر گفت راحت خوابیده است بگذار آرام تا صبح بخوابد.(می خواست همسرش که خسته است اذیت نشود و صبح از داستان با خبر شود)شوهر که خیال کرد حال پسر بهتر است آنقدر برخورد زنش خوب بود که آن شب همبستر شدند!صبح ام سلیم گفت:اگر کسی چیزی از همسایه عاریه بگیرد و بعد همسایه جنسش را ببرد او باید اشک بریزد و …؟ شوهرش گفت که این کار دیوانه هاست!ام سلیم گفت پس بدان خدا فرزندمان را از ما گرفته است وقتی ابوطلحه داستان را به رسول خدا گفت حضرت تعجب کردند و فرمودند:اللهم بارک لَهُا فی لَیْلَتِهِما. زن باردار شد و صاحب پسری به نام عبدالله شدند که با حسن تربیت از اصحاب حضرت علی (ع) شد.
حیات معنوی ص ۶۱ به نقل از الکنی و الا لقاب شیخ عباس قمی